آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
شعر
شعر
همه زندگيم " درد" است؛ درد...
نمي دانم عظمت اين كلمه را درك مي كني يا نه؟
وقتي مي گويم درد،
تو به دردي فكر نكن كه جسم انسان ممكن است از يك بيماري شديد بكشد...
نه؛ روحم درد مي كند... سه شنبه 10 مرداد 1396برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : مهدی
سیدی هر چه بودم و هستم به ضریح تو دست دل بستم
تو رئوفی و من زمینخورده تو بلندی و من همه پستم
بس که بگرفتهاید تحویلم فکر کردم که از شما هستم
عهد بستم دگر گنه نکنم باز هم عهد خویش بشکستم
عوض آنکه دست رد بزنی باز بگرفتی از کرم دستم
روز اول اجازهام دادید بر شما خانواده پیوستم
آتش ار سوزدم نمیفهمم بس که از کوثر تو سرمستم
نگذاری بَرند در نارم به همه گفتهام رضا دارم یک شنبه 8 مرداد 1396برچسب:, :: 4:9 :: نويسنده : مهدی
ای طفل بی گناه که راحت نبوده ای بیست و چهار ساعت ازین بیست و چند سال گیرم که پیر گردی و در تنگنای دهر با مردم زمانه بسازی هزار سال آیا میان این همه اندوه و درد و رنج هرگز تفاوتی کند امسال و پارسال جمعه 6 مرداد 1396برچسب:, :: 5:25 :: نويسنده : مهدی
دلم برات تنگ شده بی معرفت تو نیستیو گریه شده یه عادت دلم برات تنگ شده خیلی زیاد دلم بجز تو هیچکسو نمیخواد اینقده گریه کردم این شبارو قسم دادم خدارو به خدارو چه غصه ها که از غم تو خوردم عطر تورو خونه به خونه بردم من به تو دل دادمو دل سپردم نبودیو ندیدی بی تو. . . . . مردم
حمید مصدق
ديدم او را آه بعد از بيست سال
گفتم : اين خود اوست، يا نه، ديگري ست
چيزكي از او در بود و نبود
گفتم : اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟
هر دو تن دزديده و حيران نگاه
سوي هم كرديم و حيرانتر شديم
هر دو شايد با گذشت روزگار
در كف باد خزان پرپر شديم
از فروشنده كتابي را خريد
بعد از آن اهنگ رفتن ساز كرد
خواست تا بيرون رود بي اعتنا
دست من بود در را برايش باز كرد
عمر من بود او كه از پيشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعري تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او یک شنبه 1 مرداد 1396برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : مهدی
با دوست کنجِ فقر بهشتست و بوستان
بی دوست خاک بر سرِ جاه و توانگری...
یک شنبه 1 مرداد 1396برچسب:, :: 9:48 :: نويسنده : مهدی
امان از دل که میگوید بزن بر طبل رسوایی
ولی دیوانگیهای مرا گردن نمیگیرد ... ! بوي باران ، بوي نم ، يك كوچه ي تنها و من بغض سنگين، بوي غم، يك عالمه رؤيا ومن
وقت رفتن چشم من پاي دلت افتاده بود چشم گريان، دست لرزان،شد دلي رسوا ومن
همچو يعقوب از فراقت ديده ام خشكيده است بوي پيراهن ز كنعان، منتظر ، شيدا و من
دل ، غزالي خسته، پايش بسته در زنجير عشق عشق را اما چه سود؟ از رفتنت سودا و من
تا تو رفتي گرد غم بر روح و بر جانم نشست كِي شود آرام اين دل ؟ چشم بر فردا و من. حال من بی تو ندانی که چه حالیست! خراب
همچو بم در تن خود ریخته ام دیده پر آب... عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید
تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید
لابلای دوزخِ شبهای حسرت زای خویش در خیالاتش، کنارِ یار، جنّت می خرید
در کنارِ سفره ی خالی، برای عشقِ خود از خدای مهربانِ خویش برکت می خرید
لحظه لحظه ساعتش را می شکست و بعد از آن لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید
قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود از قضا، در کوچه ی تقدیر، قسمت می خرید
متهم می شد میانِ خلق، اما باز هم آبرو می داد و جایش، بارِ تهمت می خرید
نامِ عاشق را نگویم تا نباشد غیبتش بینوا در شهر می گشت و محبت می خرید کلام حق
حديث قدسي: من طلبني وجدني، من وجدني احبني، من احبني عشقني، من عشقني عشقته، من عشقته قتلته، من قتلته فعلي ديه، فانا ديه.
هركس مرا بخواهد مي يابد هركس مرا بيابد دوستم ميدارد هركس مرا دوست بدارد عاشقم مي شود
هركسي عاشقم شود عاشقش مي شوم هركس عاشقش شوم او را مي كشم هركسي را كه بكشم
ديه اش با من است بنابراين من ديه او هستم.
یک شنبه 25 تير 1396برچسب:, :: 11:39 :: نويسنده : مهدی
مدح حضرت علی (ع) (کسایی )
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار یک شنبه 30 تير 1396برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مهدی
همچو گیسوی بلند تو شبی...
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد
عشق بر ما همه باران بلا می خواهد
آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد
و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد
پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود :
که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد
تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟
تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد
بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من
پای تا سر همه درد است دوا می خواهد
گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد
باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد
همچو گیسوی بلند تو شبی می باید
تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد
تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست
آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد
فریدون مشیری یک شنبه 29 تير 1396برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مهدی
در صحرای بردباری
اگر درخت به سر تاج شهریاری زد
وگر شکوفه سراپرده ی بهاری زد
مرا نه شوق بهار و نه شور و حال و نشاط
که زندگی به دلم زخم های کاری زد
ز پا فکند مرا آن که دست یاری داد
به قهر سوخت مرا آن که لاف یاری زد
نوای شعر مرا در گلوی خسته ببست
چه دشنه ها که به آواز این قناری زد
غزال روح مرا در کویر حیرت کشت
چه تیرها که به این آهوی فراری زد
ستم نگر که زتیر خلاص هم نگذشت
ستمگری که دم از مهر و دوستداری زد
چو من ز درّه ی اندوه جان به در نَبَرد
کسی که گام به صحرای بردباری زد
فریدون مشیری
یک شنبه 27 تير 1396برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مهدی
آیین آینه
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانهای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است
پر میکشیم و بال، بر پردهی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
قیصر امین پور یک شنبه 26 تير 1396برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مهدی
خون خورده ی درد
با مردم شب دیده به دیدن نرسیدیم
تا صبح دمی هم به دمیدن نرسیدیم
کالیم که سرسبز دل از شاخه بریدیم
تا حادثه ی سرخ رسیدن نرسیدیم
خون خورده ی دردیم و چراغانی داغیم
گل کرده ی باغیم و به چیدن نرسیدیم
زین هیزم تر هیچ ندیدیم بجز دود
شمعیم که تا شعله کشیدن نرسیدیم
خونیم و تپیدیم به تاب و تب تردید
اشکیم و به مژگان چکیدن نرسیدیم
بادیم که آواره دویدیم به هر سوی
اما چو نسیمی به وزیدن نرسیدیم
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم
قیصر امین پور یک شنبه 25 تير 1396برچسب:, :: 11:11 :: نويسنده : مهدی
غزلم قصه ی دردست
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آینه ی روی تو می آید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
تو چو پروانه ام آتش بزن ای شمع و بسوزان
من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم
می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصه ی دردست که پرورده ی دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
ه. الف . سایه
پنج شنبه 22 تير 1396برچسب:, :: 9:45 :: نويسنده : مهدی
هوای گریه ی بی اختیار...
دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم
به هر تپش که نفس تازه می کند باری
مرا به زیستن امّیدوار کرده دلم
کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
بخند ای لب خونین لب ترک خورده
دلم شکسته هوای انار کرده دلم .
سعید بیابانکی
ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺭﻗﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ هم ﺯﻭﺩ ﺑﻬﻢ ﺧﻮﺭﺩ
ﺩﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﻝ ﭼﺎﺭﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ از من بگسست ﺁﻥ ﮐﻪ ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩ
عمریست فقط حنجره ام جای سکوت است باور تو نکن بغض گلو غصه ی کم خورد
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺯﺩﻡ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﺮ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺗﺎ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻗﻠﻢ ﺧﻮﺭﺩ
ﺩﺭ ﺑﺤﺚ ﻭ جدل ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺖ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻢ ﺧﻮﺭﺩ
ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﮑﻨﺪ ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﺷﺐ ﺍﺳﮑﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﺟﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﯾﻔﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﺑﻠـﻢ ﺧﻮﺭﺩ
ﺑﯽ ﻭﻗﻔﻪ ﮐﻨﻢ ﺷﮑﻮﻩ ﻋﺴﻞ ﻓﺼﻞ ﺧﺰﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺳﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩ دو شنبه 6 تير 1396برچسب:, :: 9:53 :: نويسنده : مهدی
خون است دلم رحم بر این دیده نكردی, فكری به من و این سر شوریده نکردی.
از آتش غمهای فراقت جگرم سوخت, فریاد ,که یاد از تن تفسیده نکردی .
ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻋﺸﺮﺗﮑﺪﻩٔ ﻋﯿﺶ ﻧﺸﺴﺘﯽ، یك بار خیال دل رنجیده نکردی .
ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺗﻮ ﺯﺧﻤﻢ ﺯﺩ ﻭ ﺯﺧﻤﻢ ﺯﺩ ﻭ ﺍﻣﺎ هر لحظه نمک ریختی ,پوشیده نکردی .
امشب بغل پنجره ها گریه نمودم، افسوس ,که یاد از من غم دیده نکردی . یک شنبه 14 خرداد 1396برچسب:, :: 9:31 :: نويسنده : مهدی
مهدی_اخوان_ثالث
شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست "تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم" به دو زلف یار دادم دل بی قرار خود را... چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را...
شبی ار به دستم افتد سر زلف یار با او...
همه مو به مو شمارم غم بی شمار خود را...
مولانا
یک شنبه 17 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 9:55 :: نويسنده : مهدی
ندگينامه امام زمان، حضرت مهدي (ع)نام: محمد بن الحسن القاب امام زمان حضرت مهدی (عج):مهدى، خاتم، منتظر، حجت، صاحب الامر، صاحب الزمان، قائم و خلف صالح. ولادت امام زمان حضرت مهدی (عج):وی یگانه فرزند امام عسکری علیه السلام یازدهمین امام شیعیان است. امام زمان حضرت مهدی (عج) در سحرگاه نیمه شعبان 255 ق در سامرّا چشم به جهان گشود و پس از پنج سال زندگی تحت سرپرستی پدر، و مادر بزرگوارشان نرجس خاتون، در سال 260 ق به دنبال شهادت حضرت عسکری علیه السلام ـ همچون حضرت عیسی علیه السلام و حضرت یحیی علیه السلام که در سنین کودکی عهده دار نبوّت شده بودند ـ در پنج سالگی منصب امامت شیعیان را عهده دار شدند. آن بزرگوار پس از سپری شدن دوران غیبت با تشکیل حکومت عدل جهانی احکام الهی را در سرتاسر زمین حاکمیت خواهد بخشید.
ادامه زندگی نامه حضرت قاءم در ادامه مطلب ادامه مطلب ... یک شنبه 17 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : مهدی
بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است بازآ دگر که سیه دیوار انتظار بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک ای رفته از برابر یاران " مشفقت " چهار شنبه 23 فروردين 1396برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : مهدی
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطائی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جائی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا می نگرم باز هم اوست که بچشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از دیده چو دورش سازم بی گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مرا دریابد ورنه دردیست که مشکل برود تا لب بر لب من م لغزد می کشم آه که کاش این او بود کاش این لب که مرا می بوسد لب سوزنده آن بدخو بود می کشندم چو در آغوش به مهر پرسم از خود که چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده که بود شعله ور در نفس خاموشش شعر گفتم که ز دل بردارم بار سنگین غم عشقش را شعر خود جلوه ئی از رویش شد با که گویم ستم عشقش را مادر، این شانه ز مویم بردار سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن زندگی نیست بجز زندانم تا دو چشمش به رخم حیران نیست به چکار آیدم این زیبائی بشکن این آینه را ای مادر حاصلم چیست ز خود آرائی در ببندید و بگوئید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست فاش گوئید که عاشق هستم قاصدی آمد اگر از ره دور زود پرسید که پیغام از کیست گر از او نیست بگوئید آن زن دیرگاهیست، در این منزل نیست چهار شنبه 6 بهمن 1395برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : مهدی
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است آنچنان می فِشُرد فاصله، راه نفسم رفتنت نقطۀ پایان خوشی هایم بود سایه ای مانده ز من بی تو که در آیِنه هم خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی شنبه 2 بهمن 1395برچسب:, :: 10:16 :: نويسنده : مهدی
له دهروهچهیل ماڵهگهێ شهوهکیان خوهرێ هڵاێ یه نؤر ئێل ئیمهسه، ماڵهیلهگان بکهن دوعاێ
ئهگهر تهمام ئاسمان خودا بکێدنهێ د بهش
بهشێگه لی ئراێ ولات ، بهشێگه لێ چهوێ تواێ
هناێ له مالگه دراێ، کهل و مهل و کؤه ک هؤچ
گله گله هسارهگان، وه پاێ پهتی تیهنهو نواێ
چهوهیلهگهێ وه لوو خهوهو ، هساره سه وه رؤ شه وه و
کهسی ک کهیدنهێ چهوو، خودا بکهێ چهوێ دراێ
وهتم ک مانگه شهو بنهم له بان گیسه شوورهگهێ
نهمهن له بان ئێ زهیوه ، هساره دهق بکهێ ئراێ
کیه دواره باوشێ، له دور وا بکهێ ئرام
کیه ک یهێ گرێ بنهم، سهرم له بان ههر دِ پاێ
ئهگهر وه گووش ئاسمان، عهزیزهگان دهنگم رهسێ
خوهشا وه حال ههرکهسێ، ک دالگێ هه ها له لاێ
سه شنبه 28 دی 1395برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : مهدی
یک شب،به پاس صحبت دیرین،خدای را با او بگو جکایت شب زنده داری ام با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق شاید وفا کند،بشتابد به یاری ام ای دل چنان بنال که آن ماه نازنین آگه شود ز رنج من و عشق پاک من با او بگو که مهر تو از دل نمی رود هر چند بسته،مرگ،کمر بر هلاک من ای شعر من،بگو که جدایی چه می کند کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی ای چنگ غم،که از تو بجز ناله برنخاست! راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی ای آسمان،به سوز دل من گواه باش کز دست غم به کوه بیابان گریختم داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه مانند شمع،سوختم و اشک ریختم؟ ای روشنان عالم بالا،ستاره ها رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید یا جان من ز من بستانید بی درنگ یا پا فرا نهاده خدا را خبر کنید! آری،مگر خدا به دل اندازدش،که من زین آه و ناله راه به جایی نمی برم جز ناله های تلخ نریزد به ساز من از حال دل اگر سخنی بر لب آورم آخر اگر پرستش او شد گناه من؛ عذر گناه من،همه،چشمان مست اوست تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من او هستی من است که آینده دست اوست عمری مرا به مهر و وفا آزموده است داند که من آن نی ام که کنم رو به هر دری او نیز مایل است به عهدی کند وفا اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری سه شنبه 28 دی 1395برچسب:, :: 9:41 :: نويسنده : مهدی
شکسته شیشه ی باران میان روز های من همه درگیر بارانیم همه محتاج باریدن کنار پنجره هایی به سوی اوج در راهیم من و تو خوب میدانیم چه بی اندازه تنهاییم سکوتت اوج میگیرد گلویم بغض میگیرد نه فریادی نه آشوبی نه از این حادثه دوری تو هم حیران حیرانی در این چهارشنبه ی سوری نگاهم میکنی اما نگاهت سرد و جان فرساست چرا حس میکنم حنی زمستان هم درون چشم تو تنهاست . پنج شنبه 18 آذر 1395برچسب:, :: 7:36 :: نويسنده : مهدی
اس ام اس ها و اشعار تسلیت شهادت امام حسن عسگری
اس ام اس ها و اشعار تسلیت شهادت امام حسن عسگری
اس ام اس شهادت امام حسن عسگری
sms shahadat imam hasan
•
امشب که زمین و آسمان می گرید
از ماتم عسگری (ع) جهان می گرید
جا دارد اگر شیعه خون گریه کند
چون مهدی صاحب الزمان (عج) می گرید
•
اس ام اس شهادت امام حسن عسگری
sms shahadat imam hasan
•
فاطمه (س) امشب به سامرّا عزا برپا کند
دیده را یاد امام عسگری (ع) دریا کند
ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصر (عج) خود
خون دل جاری به رخ در مرگ آن مولا کند
•
اس ام اس شهادت امام حسن عسگری
sms shahadat imam hasan
•
شیعیان بر سر زنید ، شد عزای دیگری
کشته ی زهر جفا شد امام عسگری
از جفای معتمد ، پر زخون دل ها شده
در عزای عسگری ، سامره غوغا شده
شهادت امام حسن عسگری (ع) تسلیت باد
•
اس ام اس شهادت امام حسن عسگری
sms shahadat imam hasan
•
هشدار که ماتم عظیم است امروز
دلها همه با غصه ندیم است امروز
بر صاحب عصر (عج) تسلیت باید داد
کان درّ گرانمایه یتیم است امروز
تسلیت
•
اس ام اس شهادت امام حسن عسگری
sms shahadat imam hasan
•
ای یازدهم امام شیعه
ای مفتخر از تو نامِ شیعه
بر سامره و حریمِ پاکت
بر مهدی (عج) تو سلامِ شیعه
•
اس ام اس شهادت امام حسن عسگری
sms shahadat imam hasan
•
در دل صحراى غم ها و به دشت سرخ عشق
لاله سان شد قلب ما خونین ز داغ عسکرى (ع)
بس که اندوه فراوان دید از جور خسان
شد لبالب از مى غم ها ایاغ عسکرى (ع)
•
اس ام اس شهادت امام حسن عسگری
sms shahadat imam hasan
•
شد عزای باب مظلومت بیا یابن الحسن (ع)
جان به قربان تو ای صاحب عزا یابن الحسن (ع)
امام عسکری (ع) مسموم شد از زهر بیداد و ستم
کز غمش سوزد دل اهل ولا یا بن الحسن (ع)
شهادت امام حسن عسکری (ع) تسلیت باد
دو شنبه 15 آذر 1395برچسب:, :: 10:2 :: نويسنده : مهدی
میروم از روزگارت در غروبی سردِ سرد شنبه 29 آبان 1395برچسب:, :: 7:22 :: نويسنده : مهدی
چہ خوش است یاد یارے ڪہ بہ دل نشستہ باشد
چہ نڪوتر آنڪہ یادت زدلش نرفتہ باشد
چہ خوش است حال و روزے ڪہ بہ عشق بگذرانے
برسے بہ ڪام وڪارت زغمش گذشتہ باشد
چہ خوش است آنڪہ دلبر نگهش سوے تو باشد
بہ نگاہ نازنینے غم دل نوشته
باشد
چہ خوش است دیدن یار پس از آن فراق بسیار
ڪہ زفرقتش غبارے بہ دلت نهفتہ باشد
چہ خوش است یاد دلدار بنوازدت پگاهے
چہ نڪوتر انڪہ عشقت بہ دلش گرفتہ باشد
دهستانی
دیر کردی نازنینم کم کم آذر میرسد
عمر آبان ماه هم دارد به آخر میرسد
فرصت از کف میرود، امروز و فردا تا به کی؟
فصل عشق و عاشقی هم عاقبت سر میرسد
برگهای دفتر پاییز سرخ و زرد شد
آخرین برگ سفیدِ کهنه دفتر میرسد
زودتر برگرد تا وقتی بجا مانده هنوز
میرود پاییزِ عاشق، فصل دیگر میرسد
مهر و آبان طی شدند و نوبت آذر رسید
نازنینم زودتر، سرما سراسر میرسد
این هوا با عاشقان چندی مدارا میکند
فصل سرما، زوزه ی باد ستمگر میرسد
یک نفر با یک خبر ای کاش امشب میرسید
مژده می آورد برخیزید، دلبر میرسد.
دو شنبه 24 آبان 1395برچسب:, :: 6:38 :: نويسنده : مهدی
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣُﺮﺩﻡ
ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﺳﭙﺮﺩﻡ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺭﻣﯿﺪﯼ ﻭ ﮔﺬﺷﺘﯽ ﻭ ﺭﺳﯿﺪﯼ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭﻟﯽ ﺳﻬﻢ ﻧﺒﺮﺩﻡ
ﻭ ﺩﻟﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺮﺕ ﭘﺮ ﺩﺭﺩ ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ
ﻣﺮﮒ ﺑﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺐ ﺗﻮ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﻭﻋﺪﻩ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺮﻫﺎﻧﯽ
ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺻﺪﻣﻴﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺷﻤﺮﺩﻡ
ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﻤﺖ ﺍﯼ ﻣﺮﻍ ﻣﻬﺎﺟﺮ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣُﺮﺩﻡ
دو شنبه 24 آبان 1395برچسب:, :: 6:34 :: نويسنده : مهدی
پائیز و خزانم که تو را نیست نشانی
از درد فراغ تو قدم گشته کمانی
هر لحظه و هر دم که به یاد تو اسیرم
از حال خراب و دل تنگم تو چه دانی
تا کی به درازا بکشد درد و جدایی
این فاصله باشد تو بگو تا چه زمانی
من عاشق تو هستم و درگیر تو باشم
این جمله بگفتم که تو هم خوب بدانی
امید به وصل تو و فارغ ز بلایا
سرخوش به بهارم که کنارم تو بمانی
وقتی تو بیایی غم و دردم برود زود
گر تو به کنارم برسی نیست خزانی
دو شنبه 24 آبان 1395برچسب:, :: 6:32 :: نويسنده : مهدی
ای کاش! کسی بود که غمخوار دلم بود
مانند غزل های خودم، یارِ دلم بود
عاشق شده بودم دلم از درد، نمیرد
آری سخن عشق، پرستارِ دلم بود
هرجا نفسم تنگ شد آمد غزلی نو
غم بود ولی قافیه، غمخوار دلم بود
بازار وفا بود و حراجی محبت
یک رهگذرِ مست، خریدار دلم بود
یک بوسه فقط، مطلع دل میشد و آنجا
سمفونیِ هر شعر، دگر کار دلم بود
خال و خط و ابرو و لبش رنگ خدا داشت
من بنده ی او بودم و دادار دلم بود
رفته است از این کوچه ی بن بست همانکه
همسایه ی دیوار به دیوار دلم بود
حالا بگذارید که شاعر بنویسد:
او ماه ترین ماهِ شبِ تار دلم بود
بدون تو شعر به من بیشتر لبخند می زند !!!
بغض از من روی بر می گرداند
آینده نردبانش را پیش پایم می گذارد !!!
اما شب ،
گاه ِ بازگشتن به خانه
پاهایم جوابم می کنند !!!
بی تو به همه چیز می رسم و نمی رسم !!!
بی تو بادکنکی می شوم
که اگر دستهای تو نگهدارم نباشند
هر لحظه بالاتر می روم
آنقدرها بالا
که از چشم همه می افتم ...
|
|||
![]() |