درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 2118
بازدید کل : 115206
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
شنبه 5 اسفند 1402برچسب:, :: 18:26 ::  نويسنده : مهدی        

مژده ای دل که شب نيمه شعبان آمد

بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد

بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست

همه ی گويند مگر جلوه يزدان آمد

اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا

نور خورشيد امامت همه ی تابان آمد

قائم آل محمد «عج»گل گلزار رسول

حجه بن الحسن «عج»آن مظهر ايمان آمد



شنبه 25 آذر 1402برچسب:, :: 15:56 ::  نويسنده : مهدی        

آهسته می شوید یگانه همسرش را

 

با آب زمزم آیه های کوثرش را

 

آهسته می شوید غریب شهر یثرب

 

پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را

 

????????????

 

بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد

 

شمع می میرد و او بار دگر می سوزد

 

یک نفر مثل درختان سپیدار بلند

 

در خیالش همه شب بین دو در می سوزد



شنبه 25 آذر 1402برچسب:"شعر شهادت حضرت فاطمه زهرا" , :: 15:54 ::  نويسنده : مهدی        

در مدینه ماتمی چون ماتم زهرا نبود

 

چون به گلزار نبی جز یک گل زیبا نبود

 

در تمام زندگی داغی برای مرتضی

 

سخت چون داغ عزیزش حضرت زهرا نبود



شنبه 25 آذر 1402برچسب:شهادت حضرت زهرا "شعر" شعر شهادت حضرت زهرا ", :: 15:52 ::  نويسنده : مهدی        

نگاه سرد مردم بود و آتش / صدا بین صدا گم بود و آتش

بجای تسلیت با دسته ی گل / هجوم قوم هیضم بود و آتش . . .



یک شنبه 19 آذر 1402برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : مهدی        

من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
چه امیدی ، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
دل من می سوزد
که قناریها را پر بستند
و کبوترها را
آه کبوترها را
و چه امید عظیمی به عبث انجامید
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی مرد “
ابر باور می کرد
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ



دو شنبه 3 مهر 1402برچسب:, :: 18:52 ::  نويسنده : مهدی        

عشق آنگونه قشنگست که خوارت نکند
به تمنای حقیرانه، دچارت نکند

عشق آنگونه قشنگست که با سنگِ مَحَک
هر کسی سر برسد، کسرِ عیارت نکند

ماه معشوقِ پلنگ است حواست باشد
گربه ی وحشیِ ولگرد، شکارت نکند

سخنِ عشق، نه آن است که آید به زبان
لب فرو بند، که دل حاشیه دارت نکند

منزل و منزلتِ عشق بلند است بلند
«بر حذر باش» کسی بر سرِ دارت نکند



چهار شنبه 29 شهريور 1402برچسب:, :: 8:24 ::  نويسنده : مهدی        

این اشکِ چشمِ مرثیه‌بارانِ ابرهاست

باران، چکیده‌ی غم پنهان ابرهاست

 

این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد

برقی از آتشی است که در جان ابرهاست

 

بر تنگدل تمام جهان تنگ می‌شود

سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست

 

هرکآسمان‌تر است، غمش بی‌کران‌تر است

دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست

 

ای زیستن! مساوی خود را گریستن

این اشک‌ها به پای تو تاوان ابرهاست

 

درد آن زمان که هستی بربادرفته است

جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟

 

گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد

حالم شبیه حال پریشان ابرهاست

 

این خود شروعِ راهِ به دریا رسیدن است

باران گمان مدار که پایان ابرهاست...



سه شنبه 17 مرداد 1402برچسب:, :: 17:57 ::  نويسنده : مهدی        

زندگی مجموعه ای از رنج و حسرت های ماست

آه از این دنیا که لبریز از شکایت های ماست

کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیم
این که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست

از خدا می خواستم جام شراب عشق را
این خمار غصه تاثیر عبادت های ماست!

از دویدن های ما این چرخ، چرخیدن گرفت
آه، بازار زمین گرم از مصیبت های ماست!

بیقراری های من؛ حاضرجوابی های دوست
شعرهای خواجه سرشار از حکایت های ماست

 

حسین دهلوی



سه شنبه 17 مرداد 1402برچسب:, :: 17:52 ::  نويسنده : مهدی        

با زبان گریه از دنیا شکایت می‌کنم 

از لب خندان مردم نیز، حیرت می‌کنم
‌ 
از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده‌اند 
در کنار دیگران احساس غربت می‌کنم
‌ 
جان شیرین را فدای عشق کردم، خوب شد 
من به هر کس دشمنم باشد محبت می‌کنم
‌ 
سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ‌ها 
اشک می‌ریزند تا از خویش صحبت می‌کنم
‌ 
بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی‌همزبان 
با زبان واکردنم کفران نعمت می‌کنم



سه شنبه 17 مرداد 1402برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : مهدی        

هستی ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم 

با خبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم 

 

در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی 

نکته اینجاست که من راز نگه دارترم 

 

گرچه آزردی ام ای دوست محال است که من 

چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم

 

راه بر گریه ی من بسته غرورم ای عشق

کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم 

 

من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست

باشد از خیر رسیدن به تو هم می گذرم

 

 

احسان انصاری



دو شنبه 16 مرداد 1402برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : مهدی        

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت!
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دلهای مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی پر از نور بود
همه شوق بودی همه شور بودم
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم
و رازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که "میخواهمت" را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!
دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم.
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.
چه خوش لحظه هایی که درهم وزیدیم.
چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق
چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم!
چه شب ها چه شب ها که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترن
یاس و نسرین
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم.
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
ازین خاکیان دور بودی.
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا
بر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالی
چه مغرور بودم ... چه مغرور بودم...!
من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم.
من و تو به سوی افق های ناآشنا پر کشیدیم.
من و تو ندانسته ندانسته
رفتیم و رفتیم و رفتیم
چنان شاد خوش گرم پویا
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم!
دریغا دریغا ندیدیم
که دستی در این آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته ست!
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست
من کور بودم...!
از آن روزها آه عمری گذشته ست
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته ست!
درین روزگاران بی روشنایی درین تیره شب های غمگین
که دیگر ندانی کجایم
ندانم کجایی!
چو با یاد آن روزها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم:
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد...
پر از مهر بودی پر از نور بودم!



دو شنبه 16 مرداد 1402برچسب:, :: 20:16 ::  نويسنده : مهدی        

توبه - فاضل نظری

در توبه مرا گفت که برگیر شرابی
ساقی تو که خود بیشتر از خلق خرابی

این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر
جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی

من عارف دلتنگم  یا زاهد دلسنگ
هر روز نقابی زده ام روی نقابی

یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامه ی اعمال من مست ثوابی

ساقی، همه بخشوده ی یک گوشه چشمیم
آنجا که تو باشی چه حسابی، چه کتابی؟



دو شنبه 16 مرداد 1402برچسب:, :: 20:9 ::  نويسنده : مهدی        

می خرامد غزلی تازه در اندیشه ی ما

شاید آهوی تو رد می شود از بیشه ی ما

 

دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند

دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ی ما

 

اگر از کشته ی خود نام و نشان می پرسی

عاشقی شیوه ی ما بود و جنون پیشه ی ما

 

سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود

حک نمی کرد اگر نام تو را تیشه ی ما

 

ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک

چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ی ما

 

 

"فاضل نظری"



جمعه 30 تير 1402برچسب:, :: 19:56 ::  نويسنده : مهدی        

پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید

تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید

دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید

بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید

آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید

با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید

بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید

آن کمان دار که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته این قدر چرا شاد به دادم برسید



جمعه 5 خرداد 1402برچسب:, :: 5:42 ::  نويسنده : مهدی        



یک شنبه 3 ارديبهشت 1402برچسب:کوردی " کردی" شعر ایلامی " ایلام" , :: 23:4 ::  نويسنده : مهدی        

شێعر "ئه‌ێ که‌ڵه‌گه‌ێ ده‌روه‌ن دڵ " له‌ "موحسن زارعی"

 

سه‌ر ئه‌للوو،دل بره من،عاشق زارد هاتگه
ئه‌ێ که‌ڵه‌گه‌ێ ده‌روه‌ن دل! وه‌خت شکارد هاتگه
تا که‌ێ من و حه‌سره‌ت ت، تاکه‌ێ تن و و زامه‌ت دل؟
باوه سه‌رین دووسه گه‌د،ک بێ قه‌رارد هاتگه
تا بته‌کێ تووز دڵت ئه‌سر چه‌وم هاوردمه
باخ هه‌له‌ت مه‌نزله گه‌م!ئه‌ور وه‌هارد هاتگه
نه‌ۊش تنی چۊ که‌س تر جام خیالم بگره ده‌س
دل نۊه‌ته‌نم بکام نم،چۊنه خمارد هاتگه
باو بنوره دل منه،چه‌ن هه‌زه‌و عشق تنه
ئه‌ر ئه‌مروو سه‌ئرێ نه کێ، دی که‌ێ وه‌کارد هاتگه
وت بچوو وه «خاس عه لی»،لیوه شه‌فا ده‌ێ وه خودا!
ده‌س بره‌س زریه نی یم ئیقه زه‌وارد هاتگه



یک شنبه 3 ارديبهشت 1402برچسب:کوردی " کردی" کلهری ", :: 22:56 ::  نويسنده : مهدی        

شێعر "گلاریژان ِ داران" له‌ "موحسن زارعی"

 

مه چوو! ئه‌ور وهارانم له شووند 
گلاریژان ِ دارانم له شووند
خه‌مین و خه‌م له شوون و رۊ وه مه‌رگم
خوه‌ره زه‌رده‌ی ئیوارانم له شووند
ت هاتی روو‌شناو  بۊ رووزگارم
تیه‌ریکان شه‌وارانم له شووند
هه‌ناسه‌ی سه‌ردمه بی تو، گلاره‌م!
گرفتار په‌ژارانم له شووند
له شووند له‌ی ولاته چۊ بمینم
خه‌ریو بین یارانم له شووند
په‌ریشان و و په‌شیو و بی په‌لامار
هه ‌ژارِ وێڵِ شارانم له شووند


سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:53 ::  نويسنده : مهدی        

رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار

کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟

کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار

نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم می­شود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار

در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار

چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار

جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
***وحید قاسمی***



سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : مهدی        

دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت
***علی اکبر لطیفیان***



جمعه 19 فروردين 1402برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : مهدی        

تولدم مبارک 



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : مهدی        

دل در اندیشهٔ آن زلف گره‌ گیر افتاد

عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد

 

خواجه هی منع من از باده‌پرستی تا کی

چه کند بنده که در پنجهٔ تقدیر افتاد

 

 

"فروغی بسطامی



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:29 ::  نويسنده : مهدی        

بزرگترین اشتباه آدم‌ها از دلِ بزرگترین دوست‌ داشتن‌هایشان بیرون می‌جهد. از همان چیزهایی که سفت گرفته بودنشان. معمولاً چیزهایی از دست می‌روند که می‌خواهیم هیچگاه از دست نروند. هر چه چیزی را سفت‌تر می‌گیریم خون کمتری به انگشتان می‌رسد و کمی بعد مُشت باز می‌شود.

 

"ویلیام فاکنر



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : مهدی        

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست

گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست


گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست


جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست


گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست.

 

 

"هوشنگ ابتهاج" (سایه)



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:26 ::  نويسنده : مهدی        

این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود که می دود
در دشت های دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین
زمین...
نه
به عقب تر برگرد!
بگذار خدا دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید تصمیم دیگری گرفت.

 

 

"گروس عبدالملکیان"



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:24 ::  نويسنده : مهدی        

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت

چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای

پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ

چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای

آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل

چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای

آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب

کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای

زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم

مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای

گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست

مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای.

"حافظ"



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سایه "هوشنگ ابتهاج , :: 18:42 ::  نويسنده : مهدی        

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

 

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟

تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم

زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا

که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر

خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم

زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل

که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها

بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سایه "هوشنگ ابتهاج , :: 18:42 ::  نويسنده : مهدی        

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

 

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟

تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم

زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا

که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر

خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم

زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل

که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها

بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:, :: 18:37 ::  نويسنده : مهدی        

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 

 خون از رخم بشوی که تیر از پرم گذشت

 سر بر کشیدم از دل این دود ، شعله وار

 تا این شب از برابر چشم ترم گذشت

 شوق رهایی ام درِ زندانِ غم شکست

 بوی خوش سپیده دم از سنگرم گذشت

 با همرهان بگوی : (( سراغ وطن گرفت

 هر جا که ذره ذره خاکسترم گذشت ))

 خورشید ها شکفت ز هر قطره خون من

 هر جا که پاره های دل پرپرم گذشت

 در پرده های دیده ی من باغ گل دمید

 نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت

  فریدون مشیری



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:, :: 18:31 ::  نويسنده : مهدی        

آن ماهی ام که گوشه ای از حوض، مرده ام

بیچاره آن دلی که به دریا سپرده ام

بی تاب، مثل شعر به کاغذ نیامده

شرمنده مثل نامه ی برگشت خورده ام

از بس که زخم بود برآن، جا نیافتم

تا بار عشق را بگذارم به گُرده ام

ای باغبان ! مزاحمتم را به دل مگیر

از باغ، غیر حسرت چیدن نبرده ام

می ترسم ای رفیق! تو هم مثل خاک سرد

وقتی مرا به دل بسپاری که مرده ام!

میلاد عرفان پور



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:حامد عسکری " رفت و غزلم , :: 18:28 ::  نويسنده : مهدی        

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد

دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد

در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت

هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد

زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند

اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،

شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد

با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم

یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت

گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه

روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر

رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت

مصداق همان وای به حال دگران شده



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:25 ::  نويسنده : مهدی        

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

 

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

 

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده

 

در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

 

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

 

مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده

 

میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

 

گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

 

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

 

روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس باز کند روی تو دیده



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:20 ::  نويسنده : مهدی        

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
 
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را
 
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
 
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
 
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
 
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
 
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
 
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
 
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
 
مجال نطق نماند زبان گویا را
 
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
 
خطا بود که نبینند روی زیبا را
 
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
 
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
 
کسی ملامت وامق کند به نادانی
 
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
 
گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
 
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را
 
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
 
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
 
هنوز با همه دردم امید درمانست
 
که آخری بود آخر شبان یلدا را


پنج شنبه 17 آذر 1401برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : مهدی        

صدف چشم من از داغ تو گوهر بارست
چه کنم؟! کار علی بی تو به عالم، زارست!

اشتیاق تو مرا می‏کشد از خانه برون
ور نه از خانه برون آمدنم، دشوارست!

موقع آمد و شد، فاطمه جان! می‏بینم
دیده‏ی زینب تو مات در و دیوارست!

به گواهی شب و، زمزمه‏ی مرغ سحر
اهل یثرب همه خوابند و، علی بیدارست

روز در خانه، پرستار حسین و حسنم
کمکم کن! که نگهداری شان دشوارست!

یاد آن روز که با زینب تو می‏گفتم:
دخترم! گریه مکن! مادرتان بیمارست!

چاه داند که به من، عمر چه ِسان می‏گذرد
قصه، کوتاه کنم ور نه سخن بسیارست

بشنو از شاعر (ژولیده)، تو راز دل من
صدف چشم من از داغ تو، گوهر بارست
ژولیده نیشابوری



پنج شنبه 26 اسفند 1400برچسب:, :: 19:31 ::  نويسنده : مهدی        

ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می ‌رسد ، جان می ‌رسد
مهری درخشان می‌ دمد ، ماهی فروزان می ‌رسد

آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان
تا دل ستاند زین و آن ، اینک شتابان می ‌رسد

رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین
برق نگاهش را ببین ، یوسف به کنعان می ‌رسد

ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را
گو باز این پیغام را ، پیمانه گردان می ‌رسد

رونق فزای باغ‌ ها ، لطف  و صفای راغ ‌ها
بر قلب عاشق ، داغ‌ ها ، زیبا گلستان می ‌رسد

بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی
کان رهنمای زندگی ، و آن مهد عرفان می ‌رسد

مهر سحر ، ماه صفا ، بحر گهر ، گنج وفا
آیینه یزدانما ، خورشید ایمان می ‌رسد

یار موافق می ‌رسد ، دلدار صادق می ‌رسد
قرآن ناطق می ‌رسد ، محبوب یزدان می ‌رسد

کاخ وفا ، قائم از او ، مهر و صفا دائم از او
غرق طرب ? صائم ? از او ، جان می ‌رسد جان می ‌رسد



جمعه 20 اسفند 1400برچسب:, :: 18:20 ::  نويسنده : مهدی        

 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

 

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

 

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود

چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

 

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

 

چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم

به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

 

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند

ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

 

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

 

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

 

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

 

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

 

سعدیا نامتناسب حیوانی باشد

هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست



دو شنبه 25 بهمن 1400برچسب:, :: 18:50 ::  نويسنده : مهدی        



دو شنبه 25 بهمن 1400برچسب:, :: 18:48 ::  نويسنده : مهدی        

خدا در کعبه مهمان دارد امشب 
حرم در سینه قرآن دارد امشب

زمین خورشیدِ تابان دارد امشب 
محمد یک جهان جان دارد امشب

درون بیت جانان دارد امشب 
فلک اسرار پنهان دارد امشب

نوشته بر در و دیوار کعبه 
که امشب بخت گشته یار کعبه

الا عیدت مبارک باد کعبه 
خدا امشب امامت داد کعبه

علی در تو قدم بنهاد کعبه 
تولد یافت عدل و داد کعبه

مبارک باد این میلاد کعبه 
چه شوری در وجود افتاد کعبه

بتان هم با علی گفتند امشب 
سخن ها با علی گفتند امشب

خداوند حرم را مظهر است این 
محمد را چو جان در پیکر است این

تمام هستی پیغمبر است این 
زمین و آسمان را محور است این

یم و طوفان و موج و لنگراست این 
چگویم حیدر است این حیدر است این

تمام افتخار کعبه این است 
خدا گفته امیر المؤمنین است

مه برج اسد امشب اسد زاد 
اسد، آری اسد، بنت اسد زاد

ازل را جلوه ی حسن ابد زاد 
جمال قل هو الله احد زاد

بگو مرآت الله الصمد زاد 
خدارا چشم وگوش و وجه و ید زاد

رخ صاحب حرم تا شد هویدا 
حرم گمگشته اش را کرد پیدا

جهان یک سایه از دیوار مولاست 
زمان هم مست و هم هشیار مولاست

فضا لبریز از انوار مولاست 
حرم محو گل رخسار مولاست

خدا در کعبه مهماندار مولاست 
محمد عاشق دیدار مولاست



پنج شنبه 28 مرداد 1400برچسب:, :: 12:29 ::  نويسنده : مهدی        

مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم
سایه ات تا برسرم باشد خدا را شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم
ناز کم کن ای نگار نازنینم یاحسین
ترس من این است داغت را ببینم یا حسین

 

تاسوعا و عاشورتی حسینی بر عذاران آن حضرت تسلیت باد


چهار شنبه 30 تير 1400برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : مهدی        

این اشکِ چشمِ مرثیه‌بارانِ ابرهاست

باران، چکیده‌ی غم پنهان ابرهاست

 

این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد

برقی از آتشی است که در جان ابرهاست

 

بر تنگدل تمام جهان تنگ می‌شود

سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست

 

هرکآسمان‌تر است، غمش بی‌کران‌تر است

دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست

 

ای زیستن! مساوی خود را گریستن

این اشک‌ها به پای تو تاوان ابرهاست

 

درد آن زمان که هستی بربادرفته است

جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟

 

گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد

حالم شبیه حال پریشان ابرهاست

 

این خود شروعِ راهِ به دریا رسیدن است

باران گمان مدار که پایان ابرهاست...



چهار شنبه 5 خرداد 1400برچسب:, :: 1:30 ::  نويسنده : مهدی        

يه تاريخاي خاصي تو زندگي ما ادما وجود داره که هر چقدرم دنيا با کاراش مشغولمون کرده باشه محاله فراموششون کنيم

…. مثل امروز ….
تولدت مبارک



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 69 صفحه بعد