درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 247
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 288
بازدید ماه : 247
بازدید کل : 115478
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : مهدی        



یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : مهدی        

 
 
 
یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میومد
با یه مشک خالی از دور تک و تنها میومد

موج می‌زد سینه‌ی دریا تا که زلفاشو می‌دید
ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا میومد

با تعجب می‌دیدند نخلا به جای آسمون
ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میومد

می‌دونستم آخرش کوفیا چشمت می‌کنند
علمت بس که به اون قامت رعنا میومد

گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب
رو همون آبی که با دست تو بالا میومد

چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود
کاروانی به امید تو به اینجا میومد

روی خاک وقتی می‌افتادی چی گفتی زیرلب
که از اون دورا صدا ناله‌ی ‌زهرا میومد

تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید
آخه با دستی به پشت و کمری تا میومد

میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره
سکینه اینجوری شد بابا که تنها میومد


یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, :: 10:15 ::  نويسنده : مهدی        

 
 
 

با ما کمی ز علی اکبرت بگو
از آن شبیه حضرت پیغمبرت بگو

وقتی اجازه خواست سریع اذن داده ای
اما کمی ز یاس نگاه ترت بگو

از خَلق و خُلق و بیان شبیه یار
از نام او که هست چنان حیدرت بگو

او رفت سوی حرب و نگاه تو همرهش
از غیرت و شجاعت جنگ آورت بگو

با ما لهوف گفت که او گفت تشنه ام
یعنی دگر به من سخن آخَرَت بگو

یعنی حسین رخصت پرواز را بده
با مهر دل بکن ز من از کوثرت بگو

با ما لهوف گفت ز اعظم قتال او
آقا شما ز آن طرف دیگرت بگو

در خیمه ها چه شده حال اهل بیت
از کوچک و بزرگترین هاجرت بگو

از زینت و سکینه و دخت سه ساله ات
از انتظار سبزترین یاورت بگو

آخر نهال سبز که پر پر نمی شود
از آن نهال سبز که شد پرپرت بگو

این تکه تکه ی بدن اکبر است و آه
از پاره پاره ی جگر مضطرت بگو

دیگر بس است ، صبر غزل هم تمام شد
نازم به صبر تو ز علی اصغرت بگو



یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, :: 10:10 ::  نويسنده : مهدی        



یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : مهدی        



یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:شعر شهریار در مورد محرم, :: 10:0 ::  نويسنده : مهدی        

شعر کم نظیر شهریار در مورد امام حسین علیه السلام


شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبۀ جدّش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جائی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

سروران ، پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سرکند ، مشکل دو تا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزّت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم "شهریار"
کاندرین گوشه عزائی بی ریا دارد حسین



پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : مهدی        

خدایا من دلم قرصه 

          کسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت
           که حتی روز، روشن نیست
کسی اینجا نمی بینه 
               که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته
                         زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی 
                      که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا 
                      بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن
                       یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرم آغوشت 
                     اگه میشه منم جا کن.


پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:, :: 10:47 ::  نويسنده : مهدی        

شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد

هرچه خوبی بکنی با دل تو بد باشد ؟
 
تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست
او بر عکس تو به هرچیز مردد باشد
 
تو به هر در بزنی تا که به دست آوریش
و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد
 
بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر
یکی از این همه ، شعری که بخواهد باشد
 
همه دلداده ترین فرد تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد زبانزد باشد
 
شده از نم نم باران دلت خیس شوی
دایما مشق تو "آن یار نیامد" باشد؟
 
چه کنم با دل دیوانه که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق مقید باشد
ـــــــــــــــــــ


پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : مهدی        

آخ دوستت دارم ولی اصلاً نمی‌دانم چرا؟

آه! این بی‌پاسخی دیوانه‌تر کرده مرا
 
آنقَدَر دیوانه ام که حاضرم عاقل شوم
گرچه این دیوانگی از من نخواهد شد جدا
 
عقل را مأمور کردم پاسخی پیدا کند
گفت معذور است از فهمیدن دیوانه ‌ها
 
حال این دیوانه را دیوانه می‌فهمد فقط
عشق جز دیوانه‌بازی نیست! آن هم بی‌هوا
 
من نمی‌ترسم... تو با من دل به دریا می‌زنی؟
شک نکن دیوانه جان! من می‌روم ، با من بیا
 


پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : مهدی        

ای آنکه مرا برده ای از یاد ، کجایی ؟

بیگانه شدی ، دست مریزاد ، کجایی ؟
 
در دام توأم ، نیست مرا راه گریزی
من عاشق این دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
 
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بر سرم افتاد ، کجایی ؟
 
آسودگی ام ، زندگی ام ، دار و ندارم
در راه تو دادم همه بر باد ، کجایی ؟
 
اینجا چه کنم ؟ ازکه بگیرم خبرت را ؟
از دست تو و ناز تو فریاد ، کجایی ؟
 
دانم که مرا بی خبری می کشد آخر
دیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
 
پریناز جهانگیر عصر