درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 115243
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
پنج شنبه 29 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید

تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید

 

تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی

جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید

 

لابلای دوزخِ شبهای حسرت زای خویش

در خیالاتش، کنارِ یار، جنّت می خرید

 

در کنارِ سفره ی خالی، برای عشقِ خود

از خدای مهربانِ خویش برکت می خرید

 

لحظه لحظه ساعتش را می شکست و بعد از آن

لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید

 

قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود

از قضا، در کوچه ی تقدیر، قسمت می خرید

 

متهم می شد میانِ خلق، اما باز هم

آبرو می داد و جایش، بارِ تهمت می خرید

 

نامِ عاشق را نگویم تا نباشد غیبتش

بینوا در شهر می گشت و محبت می خرید



پنج شنبه 31 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

داوود قوزی

صادق هدایت مجموعه زنده بگور

 

 

« نه، نه، هرگز من دنبال اینكار نخواهم رفت. باید بكلی چشم پوشید. برای دیگران خوش میـآورد در صـورتیكه برای من پر از درد و زجر است. هرگز، هرگز...» داود زیر لب با خودش میگفت و عصای كوتاه زرد رنگـی كـه در دست داشت به زمین میزد و به دشواری راه میرفت مانند اینكه تعادل خـودش را بزحمـت نگه میداشـت. صـورت بزرگ او روی قفسه سینه بر آمده اش میان شانه های لاغر او فرو رفته بود، از جلو یك حالـت خشـك، سـخت و زننده داشت: لبهای نازك بهم كشیده، ابروهای كمانی باریك.، مژه های پائین افتاده، رنـگ زرد، گونـه هـای بـر جسته استخوانی. ولی از دور كه به او نگاه میكردند نیم تنه چوچونچه او با پشت بـالا آمـده، دسـتهای دراز بـی تناسب، كلاه گشادی كه روی سرش فرو كرده بود، بخصوص حالت جدی كه بخودش گرفته بـود و عصـایش را بسختی بزمین میزد بیشتر او را مضحك كرده بود.

 

برای خواندن باقی داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 29 تير 1396برچسب:, :: 7:4 ::  نويسنده : مهدی        

 

 

گفتی شتاب رفتن من از برای توست

آهسته تر برو که دلم زیر پای توست

 

با قهر میگریزی و گویا که غافلی

آرام سایه‌ای همه جا در قفای توست

 

سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم

در این سری که از کف ما شد هوای توست

 

چشمت رهم نمیدهد به گذرگاه عافیت

بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست

 

خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی

این دیده از قفا به امید وفای توست

 

ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟

رفتی؟ بسوز، این‌همه آتش سزای توست

 

ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر

ماییم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست

 

بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما

بیچاره آن کس که دلش آشنای توست

 

بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست

این مرغ پر شکسته محزون همای توست 

 

 هما گرامی



چهار شنبه 30 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

کلام حق

 

 

حديث قدسي: من طلبني وجدني، من وجدني احبني، من احبني عشقني، من عشقني عشقته، من عشقته قتلته، من قتلته فعلي ديه، فانا ديه.

 

 

 

هركس مرا بخواهد مي يابد هركس مرا بيابد دوستم ميدارد هركس مرا دوست بدارد عاشقم مي شود

 

هركسي عاشقم شود عاشقش مي شوم هركس عاشقش شوم او را مي كشم هركسي را كه بكشم

 

ديه اش با من است بنابراين من ديه او هستم.

 

 

 

 

 



یک شنبه 25 تير 1396برچسب:, :: 11:39 ::  نويسنده : مهدی        

 

 

مدح حضرت علی (ع) (کسایی )

 

 

 

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

 

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

 

آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟

 

جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار

 

این دین هدی را به مثل دایره ای دان

 

پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار

 

علم همه عالم به علی داد پیمبر

 

چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار



یک شنبه 30 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

همچو گیسوی بلند تو شبی...

 

 

دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد

 

عشق بر ما همه باران بلا می خواهد

 

آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد

 

و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد

 

پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود :

 

که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد

 

تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما؟

 

تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد

 

بوسه ای زان لب شیرین ! که دل خسته ی من

 

پای تا سر همه درد است دوا می خواهد

 

گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد

 

باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد

 

همچو گیسوی بلند تو شبی می باید

 

تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد

 

تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست

 

آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد

 

فریدون مشیری



یک شنبه 29 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

در صحرای بردباری

 

 

اگر درخت به سر تاج شهریاری زد

 

وگر شکوفه سراپرده ی بهاری زد

 

مرا نه شوق بهار و نه شور و حال و نشاط

 

که زندگی به دلم زخم های کاری زد

 

ز پا فکند مرا آن که دست یاری داد

 

به قهر سوخت مرا آن که لاف یاری زد

 

نوای شعر مرا در گلوی خسته ببست

 

چه دشنه ها که به آواز این قناری زد

 

غزال روح مرا در کویر حیرت کشت

 

چه تیرها که به این آهوی فراری زد

 

ستم نگر که زتیر خلاص هم نگذشت

 

ستمگری که دم از مهر و دوستداری زد

 

چو من ز درّه ی اندوه جان به در نَبَرد

 

کسی که گام به صحرای بردباری زد

 

فریدون مشیری

 



یک شنبه 28 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

 

بنشین تماشایت کنم

 

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

 

اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم

 

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

 

گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

 

بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر

 

هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم

 

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

 

وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

 

بوسم تو را با هر نفس ، ای بخت دور از دسترس

 

وربانگ برداری که بس ! غمگین تماشایت کنم

 

تا کهکشان ، تا بی نشان ، بازو به بازویت دهم

 

با همزمانی ، همدلی ، جان را هم آوایت کنم

 

ای عطر و نور توامان یک دم اگر یابم امان

 

در شعری از رنگین کمان با نوی رویایت کنم

 

بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من

 

امید فرداهای من ، تا کی تمنایت کنم ؟

  فریدون مشیری  



یک شنبه 27 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

آیین آینه

 

 

موجیم و وصل ما، از خود بریدن است

 

ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است

 

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم

 

شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است

 

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم

 

پرواز بال ما، در خون تپیدن است

 

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال

 

اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

 

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش

 

آیین آینه، خود را ندیدن است

 

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی

 

پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

 

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را

 

خامیم و درد ما، از کال چیدن است

 

قیصر امین پور



یک شنبه 26 تير 1396برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهدی        

خون خورده ی درد

 

 

با مردم شب دیده به دیدن نرسیدیم

 

تا صبح دمی هم به دمیدن نرسیدیم

 

کالیم که سرسبز دل از شاخه بریدیم

 

تا حادثه ی سرخ رسیدن نرسیدیم

 

خون خورده ی دردیم و چراغانی داغیم

 

گل کرده ی باغیم و به چیدن نرسیدیم

 

زین هیزم تر هیچ ندیدیم بجز دود

 

شمعیم که تا شعله کشیدن نرسیدیم

 

خونیم و تپیدیم به تاب و تب تردید

 

اشکیم و به مژگان چکیدن نرسیدیم

 

بادیم که آواره دویدیم به هر سوی

 

اما چو نسیمی به وزیدن نرسیدیم

 

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم

 

خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم

 

قیصر امین پور



یک شنبه 25 تير 1396برچسب:, :: 11:11 ::  نويسنده : مهدی        

غزلم قصه ی دردست

 

 

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم

 

آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم

 

اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد

 

که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم

 

شرمم از آینه ی روی تو می آید اگر نه

 

آتش آه به دل هست نگویی که فسردم

 

تو چو پروانه ام آتش بزن ای شمع و بسوزان

 

من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم

 

می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا

 

حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم

 

تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم

 

غزلم قصه ی دردست که پرورده ی دردم

 

خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد

 

سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم

 

ه. الف . سایه

 

 



پنج شنبه 22 تير 1396برچسب:, :: 9:52 ::  نويسنده : مهدی        

ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ

 

ﺁﺗﺶ ﻓﺮﻭﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﻤﺮﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ

 

ﺟﺰ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﺎﻣﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺩ

 

ﻫﺮ ﺳﺎﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ من ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ

 

ﺩﻟﺒﺴﺘﻪﺍﻡ ﺑﻪ ﻏﻢ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻫﺮﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ

 

ﯾﺎ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪهﺳﺖ ﻭ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ

 

ﻓﮑﺮ ﻋﺼﺎﯼ ﭘﯿﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺵ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ!

 

ﺍﯾﻦ ﮔﻞ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻓﺮﺳﻮﺩ، ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ

 

ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺻﺒﺮ ﭼﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﻥﺟﮕﺮ ﺷﺪﻥ؟

 

ﺍﯼ ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ، ﺗﺎ ﺑﺮﺳﯽ ﺭﻭﺩ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ...

 

ﻣﮋﮔﺎﻥ عباسلو



پنج شنبه 22 تير 1396برچسب:, :: 9:45 ::  نويسنده : مهدی        

هوای گریه ی بی اختیار...

 

 

دلم گرفته هوای بهار کرده دلم

 

هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم

 

رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را

 

هوای یک شب دنباله دار کرده دلم

 

بیا بیا که برای سرودن بیتی

 

هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم

 

به هر تپش که نفس تازه می کند باری

 

مرا به زیستن امّیدوار کرده دلم

 

کنون که آخر پیری نمانده دندانی

 

غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم

 

بخند ای لب خونین لب ترک خورده

 

دلم شکسته هوای انار کرده دلم .

 

سعید بیابانکی



دو شنبه 6 تير 1396برچسب:, :: 10:3 ::  نويسنده : مهدی        

 

ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺭﻗﻢ ﺧﻮﺭﺩ

ﺍﻓﺴﻮﺱ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ هم ﺯﻭﺩ ﺑﻬﻢ ﺧﻮﺭﺩ

 

ﺩﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﻝ ﭼﺎﺭﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ

از من بگسست ﺁﻥ ﮐﻪ ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩ

 

عمریست فقط حنجره ام جای سکوت است

باور تو نکن بغض گلو غصه ی کم خورد

 

ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺯﺩﻡ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﺮ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ

ﺗﺎ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﻗﻠﻢ ﺧﻮﺭﺩ

 

ﺩﺭ ﺑﺤﺚ ﻭ جدل ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ

ﺳﻘﺮﺍﻁ ﻭﻟﯽ ﻣﺴﺖ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻢ ﺧﻮﺭﺩ

 

ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﮑﻨﺪ ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﺷﺐ ﺍﺳﮑﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ

ﻣﻮﺟﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﯾﻔﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﺑﻠـﻢ ﺧﻮﺭﺩ

 

ﺑﯽ ﻭﻗﻔﻪ ﮐﻨﻢ ﺷﮑﻮﻩ ﻋﺴﻞ ﻓﺼﻞ ﺧﺰﺍﻥ ﺭﺍ

ﺗﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺳﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩ



دو شنبه 6 تير 1396برچسب:, :: 9:53 ::  نويسنده : مهدی        

خون است دلم رحم بر این دیده نكردی,

فكری به من و این سر شوریده نکردی.

 

از آتش غم‌های فراقت جگرم سوخت,

فریاد ,که یاد از تن تفسیده نکردی .

 

ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻋﺸﺮﺗﮑﺪﻩٔ ﻋﯿﺶ ﻧﺸﺴﺘﯽ،

یك بار خیال دل رنجیده نکردی .

 

ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺗﻮ ﺯﺧﻤﻢ ﺯﺩ ﻭ ﺯﺧﻤﻢ ﺯﺩ ﻭ ﺍﻣﺎ

هر لحظه نمک ریختی ,پوشیده نکردی .

 

امشب بغل پنجره ها گریه نمودم،

افسوس ,که یاد از من غم دیده نکردی .



دو شنبه 5 تير 1396برچسب:, :: 9:48 ::  نويسنده : مهدی        

عید فطر امد ماه رمضان گشت تمام

 

بر شما همسفران سفر روزه سلام 

 

روزه هاتان همه در پیش خداوند قبول

 

روزگار خوشتان مظهر توفیق مدام 

 

عزیزان عیدتون مبارک