درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 115257
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
چهار شنبه 26 شهريور 1393برچسب:شعر حافظ شهر شعر, :: 9:56 ::  نويسنده : مهدی        

عشقت نه سرسریست که از سر به در شود ...  مهرت نه عارضی است که جای دگر شود

عشق تـــو در درونم و مهر تو در دلم ... با شیر اندرون شد و با جــان به در شود

دردیست درد عشــق که اندر علاج او ... هر چند ســـعی بیش نمایی بتر شود

اول یکی منــم که در ین شهر هر شبی ... فریاد مــن به گنبد افلاک بر شود

گر زانکه من سرشک فشانم به زنده رود ... کشت عراق جمله به یکباره ،تر شود

دی در میان زلف بدیدم رخ نگــــار ... بر هیئتی که ابر محیط قــمر شود 

گفتم که ابتدا بکنم بوســه گفت نی ... بگذار تا که مـــاه ز عقرب به در شود

ای دل بیاد لعلش اگـــر باده می خوری ... مگذار هان که مدعیان را خبر شود

حــافظ سر از لحد بدر آرد بپای بوس ... گـر خاک او بپای شما پی سپر شود

 



دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:, :: 11:7 ::  نويسنده : مهدی        

منم زيبا

که زيبا بنده ام را دوست ميدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد ترا در بيکران دنياي تنهايان رهايت من نخواهم کرد رها کن غير من را آشتي کن با خداي خود تو غير از من چه ميجويي؟ تو با هر کس به غير از من چه ميگويي؟ تو راه بندگي طي کن عزيز من، خدايي خوب ميدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکي، يا خدايي ميهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست ميدارم طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهي يافت که عاشق ميشوي بر ما و عاشق ميشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته ميگويم، خدايي عالمي دارد تويي زيباتر از خورشيد زيبايم، تويي والاترين مهمان دنيايم که دنيا بي تو چيزي چون تورا کم داشت وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت ميگفتم مگر آيا کسي هم با خدايش قهر ميگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستي؛ ببينم من تورا از درگهم راندم؟ که ميترساندت از من؟ رها کن آن خداي دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را اين منم پروردگار مهربانت.خالقت. اينک صدايم کن مرا. با قطره ي اشکي به پيش آور دو دست خالي خود را. با زبان بسته ات کاري ندارم ليک غوغاي دل بشکسته ات را من شنيدم غريب اين زمين خاکي ام. آيا عزيزم حاجتي داري؟ بگو جز من کس ديگر نميفهمد. به نجوايي صدايم کن. بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ايمان قسم بر اسبهاي خسته در ميدان تو را در بهترين اوقات آوردم قسم بر عصر روشن، تکيه کن بر من قسم بر روز، هنگامي که عالم را بگيرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهايت من نخواهم کرد براي درک آغوشم، شروع کن، يک قدم با تو تمام گامهاي مانده اش با من تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد ترا در بيکران دنياي تنهايان. رهايت من نخواهم کردخدا