درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 84
بازدید ماه : 43
بازدید کل : 115274
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, :: 9:48 ::  نويسنده : مهدی        

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی

 



می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

 



پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:شعر؛ داستان پیامک اس ام اس؛ عاشقانه؛ شهر شعر, :: 9:41 ::  نويسنده : مهدی        

باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.

 



پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, :: 9:34 ::  نويسنده : مهدی        

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

 



دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:داستان؛عاشقانه؛ پند آموز؛ جوک؛ اس ام اس شعر, :: 6:13 ::  نويسنده : مهدی        

داستان جنگل سبز
گرگ جوانی در نزدیکی جغد دانایی زندگی میکرد...شنیده بود بارها که جغد دانا میگفت:


هرچقدر هم گرگ باشی عاقبت به تیر خزان گرفتار خواهی شد....تصمیم گرفت تا به هیچ کس ظلم نکند....

تاپس از مرگش همه به نیکی از او یاد کنند....تازنده بود به کسی ظلم نکرد.همه فراموش کردند

که این همان گرگ تیز چنگ ودندان است که دست تقدیر اورابه حراست از جنگل سبز گماشته است...

شبها بجای کمین کردن برای شکار,کمین میکرد تا مبادا روباهی,شغالی ویا کفتاری خواب خوش را از

چشمان اهویی بگیرد....

روزگاری جنگل سبز جنگل خاطره ها بود...

حال که از مرگ گرگ سالیانی میگذرد...

روباه صفتان وکفتار پیشگان بر سر جانشینی گرگ بر یکدیگر تیغ و چنگال و دندان کشیده اند...

واما

جغد دانا با خود چنین زمزه میکرد....

نیاید روزگاری که بمیرد گرگی یا شیری

رسد قدرت به روباهی وکفتاری و یا پیری

 



دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:شعرعاشقانه؛شعر غمگین شهر شعر؛شعر آهسته رفت, :: 5:38 ::  نويسنده : مهدی        

آهسته رفت ! ! !
گفت دوستت دارم و آهسته رفت

گفت عشقم بودی و آهسته رفت

عمر من بودی چه کردی با دلم

گفت عمرم بودی و آهسته رفت

شور تو باقی بماند در دلم

گفت هستم تا ابد ، آهسته رفت !

باورش سخت است که این مهرآفرین

با همه دردم مرا تنها نمود ، آهسته رفت



او که نامش ماندگار ، عشقش هزار ،

او که رویایش همیشه برقرار



با هــزارن آرمان و آرزو ، آهسته رفت



زندگی بال و پرت را میزنم !

زندگی روزی رگ خود میزنم !

زندگی از من چه میخواهی بگو !!!



آنکه روزی داده بودی ، عاقبت آهسته رفت !

من که مهرم را به پایش ریختم

من صداقت ریختم

من محبت ، من غرورم را به دار آویختم !



پس چه میگویند ؟ که گر مهری کنی مهرت دهند !

کو ؟ کو که گوید ؟ از محبت خارها گل میشوند ؟

او که روز زادنش مجنون نبود

او به چشم دیگران مظنون نبود

همچو مجنوند هزارانش چو من

تا به دست روزگار ، خل میشوند !



بر دلم زخمی زدی

ای کاش خنجر می زدی

ای کاش این شعر مرا

یا نه ، افکار مرا یا که از سر تا به پا ، جان مرا



آری تو آتش میزدی ! ! !



خواند این شعر مرا سر در گریبانش سپرد

خم به ابرو و

تبسم بر لبش

از پیش من ، آهسته رفت ! ! !

 



خداحافظ هرچگ و سرم هاوردی حلالت/

إی أشکیله کادوی منه، مبارک بو وصالت/

خداحافظ ظالم که بعده تو کارم تمامه/

تو خوش بختی مه شان ال شان بدبختیم وسامه

 



یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:شعر؛ متن ترانه معین؛ مست؛ شعر داستان؛ اس ام اس دلتنگی, :: 18:31 ::  نويسنده : مهدی        

مست



اونا که تو زندگيشون قصه هاي خوب شنيدن

تو قمار زندگاني همه جور بازي رو ديدن

اونا که تو خلوت شب شعراي حافظ رو خوندن

همه راه و رفتن اما بر سر دو راهي موندن

***

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته

***

بهشون بيگيد که قصه اش مثل شاهنومه درازه

کي بوده کجا رسيده چه جوري بايد بسازه

حالا قصه هاشو مستها توي ميخونه ها ميگن

اما اون هميشه مست رو توي اونجا راه نميدن

***

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته

***

ديگه نيست کمند دلها گيسوهاي رنگ برفش

ديگه ميخونه جايي نيست که بياد رو لب ها حرفش

بزارين همه بدونن که به دست غم اسيره

آخرش يه شب همينجا سر اين کوچه مي ميره

***

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته

***

من امشب سرخوش و ديوانه و مست و غزل خوانم

به جام مي پناه آورده ام از غم گريزانم

گر از ميخانه باز آيم مرا غم باز مي جويد

رويد اي دوستان من گوشه ميخانه مي مانم

جان اي دل

***





ديگه نيست کمند دلها گيسوهاي رنگ برفش

ديگه ميخونه جايي نيست که بياد رو لب ها حرفش

بزارين همه بدونن که به دست غم اسيره

آخرش يه شب همينجا سر اين کوچه مي ميره

***

بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته

يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته

 



یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:شعر پیامک داستان, :: 18:7 ::  نويسنده : مهدی        


برای عشق تمنا کن ولی خار نشو
براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده
براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو
براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه
براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن
براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير
براي عشق وصال كن ولي فرار نكن
براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن
براي عشق بمير ولي كسي رو نكش .
براي عشق خودت باش ولي خوب باش......

 



یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:شعر؛داستان؛جوک پیامک عاشقانه دلتنگی شاعرانه, :: 18:3 ::  نويسنده : مهدی        

چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

و شاه بیت غزل های لال من شده ای

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای

چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای

هنوز نذر شب جمعه های من اینست

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنارتان هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای

 



یک شنبه 20 بهمن 1392برچسب:شعر سنگین شعر فاز سنگین شعر ناب شعر زیبا, :: 12:38 ::  نويسنده : مهدی        

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است

 



شعر مریم حیدر زاده

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه

 



ادامه مطلب ...


اس ام اس دانشجویی جدید sms daneshjooyi jadid


ب سلامتی پسر دانشجو ها که وقتی میان بیرون همشون بوی یه ادکلن رو میدن ، همشون یه مارک آدامس تو دهنشونه


اس ام اس دانشجویی جدید sms daneshjooyi jadid


کامبیز رتبه کنکورش رو با *۱۴۱* وارد کرد ، خطش شارژ شد !!!


اس ام اس دانشجویی جدید sms

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:اس ام اس؛عاشقانه؛ دلتنگی؛ غمگین؛ تنهایی؛شعر, :: 7:25 ::  نويسنده : مهدی        

اس ام اس تنهایی و دلتنگی بهمن 92
92 sms tanhayi deltangi bahman



می خواهم برایت تنهایی را معنی کنم

در ساحل کنار دریا ایستاده ای و هوای سرد و صدای موج

به خودت می آیی یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند

نه دستی که شانه هایت را بگیرد و نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد

فقط چند قطره اشک و تصویر لعنتی



اس ام اس تنهایی و دلتنگی بهمن 92
92 sms tanhayi deltangi bahman



تنهایی یعنی بین آدمایی باشی که می گن دوستت دارن

ولی کنار دلتنگیات نیستن



اس ام اس تنهایی و دلتنگی بهمن 92

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:, :: 6:52 ::  نويسنده : مهدی        

به تو می اندیشم
همه میپرسند


چیست در زمزمه مبهم آب


چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها

چیست در کوشش بی حاصل موج

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:حمیدمصدق عاشقانه؛ شاعرانه؛ پیامک جوک, :: 6:44 ::  نويسنده : مهدی        

کاشکی شعر مرا می خواندی



گاه می اندیشم ...

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد



چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:شهریار؛وای بحال دگران؛ عاشقانه, :: 6:24 ::  نويسنده : مهدی        

وای به حال دگران


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران



شهریار

 



ادامه مطلب ...


مقام مجنونی

ده رمانِ زامان، دَرده گه یْ کاریم ( درمان دردهای زخم کاریم )

هامْ رازِ نالَه یْ ، شُوان بی داریم ( همراز ناله شبهای بیداریم )

راحَتی جَستی مِیْنَتْ بارَگَم( آرامش جان محنت بار من )

مَرحمِ سینه یْ پِر ژِه خارَگم( تسکین دل پر ز خار من )

آیْ را حَتی جَستی مِیْنَتْ بارَگَم( آرامش جان محنت بار من )

مَرحمِ سینه یْ پِر ژِه خارَگم( تسکین دل پر ز خار من )

کُوا لِیْلی، نیا لِیْلی، چیا لِیْلی ( کجاست لیلی، لیلی نیست، لیلی رفته )

خیال دُ وِیْ تُاو نیشْتَنِ وَ جَرْگَم ( فکر وخیال تو ناگهانی بر دل من نشست )

وَه دوریتْ قَسَمْ ، رازیمُ وَ مَرْگَم(به دوریت قسم به مردنم راضیم )

هی چه مانمَ رﻳﮊاوْ، روخسارَم زرْدَه ن له داخِ یارانْ پیرانِمُ کَردَنْ( چشمانم مانند ریجاب است"نام رودی در یکی از

مناطق کرمانشاه" رخسارم زرد است غم یاران پیرم کرده است )

 



مجسمه

مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد.
اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت.
روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد.
از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد.
شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.»

پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد.

شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود!

قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.!

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:شعر ناب؛ ؛شعر زیبا؛ داستان پیامک؛ جک, :: 17:14 ::  نويسنده : مهدی        


بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!!!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:شعر فوق العاده غمگین؛ شعر پیامک داستان جک, :: 15:57 ::  نويسنده : مهدی        

یه شعر غمگین حتما تا آخرش بخون....









غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق



یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق



بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار



اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار



زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی



رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی



آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک



اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک



تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود



دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود



تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری



تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری



پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی



تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی



داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن



رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون



تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق



منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق



نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه



تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه



عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک



گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک



نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش



شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش



و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره



پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره



اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم



بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم



ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد



روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد



بـه خـدا نـمــیـری از یاد

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:شعر غمگین؛شعر زیبا؛داستان پیامک, :: 15:45 ::  نويسنده : مهدی        

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد

در بهاري روشن از امواج نور

در زمستاني غبار آلود و دور

يا خزاني خالي از فرياد و شور

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

روزي از اين تلخ و شيرين روزها

روز پوچي همچو روزان دگر

سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها

ديدگانم همچو دالانهاي تار

گونه هايم همچو مرمرهاي سرد

ناگهان خوابي مرا خواهد ربود

من تهي خواهم شد از فرياد درد

مي خزند آرام روي دفترم

دستهايم فارغ از افسون شعر

ياد مي آرم كه در دستان من

روزگاري شعله ميزد خون شعر

خاك ميخواند مرا هر دم به خويش

مي رسند از ره كه در خاكم نهند

آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل به روي گور غمناكم نهند

بعد من ناگه به يكسو مي روند

پرده هاي تيره دنياي من

چشمهاي ناشناسي مي خزند

روي كاغذها و دفترهاي من

در اتاق كوچكم پا مي نهد

بعد من با ياد من بيگانه اي

در بر آينه مي ماند به جاي

تار مويي نقش دستي شانه اي

مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش

هر چه بر جا مانده ويران مي شود

روح من چون بادبان قايقي

در افقها دور و پنهان ميشود

مي شتابند از پي هم بي شكيب

روزها و هفته ها و ماهها

چشم تو در انتظار نامه اي

خيره ميماند به چشم راهها

ليك ديگر پيكر سرد مرا

مي فشارد خاك دامنگير خاك

بي تو دور از ضربه هاي قلب تو

قلب من ميپوسد آنجا زير خاك

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم ميشويند از رخسار سنگ

گور من گمنام مي ماند به راه

فارغ از افسانه هاي نام و ننگ

 

 

 

 

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:شعر؛ پیامک داستان؛ عاشقانه, :: 15:38 ::  نويسنده : مهدی        

عهد و عاشق ...

عاشقم، عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان


سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان


با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب


خواهم آمد من به کویَت، گر نمیدانی بدان


مشنو از بد گو سخن، من سُست پیمان نیستم


هستم اندر جستجویت، گر نمیدانی بدان...

گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من


زنده می گردم به بویت، گر نمی دانی بدان


اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت


بسته آن را تار مویت گر نمی دانی بدان


گر رقیب از غم بمیرد، یا حسرت کورش کند


بوسه خواهم زد به رویت، گر نمیدانی بدان


هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست؟


عاشق روی نکویت گر نمی دانی بدان


عاشقم عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان


سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان

 



زبید خاتون و بهلول

هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 14:14 ::  نويسنده : مهدی        

جوک های جدید و خنده دار بهمن 92
SMS Khandedar




فــقط یــه ایــرانی میـــتونه با سِـــت کامــل آدیداس و نایک

بره بشیـــنه قـــهوه خــونه قـــلیــون بکشـــه



جوک های جدید و خنده دار بهمن 92
SMS Khandedar




یجور رنگ عوض کنید که

آفتاب پرست ازتون تو دادگاه حمایت از حیوانات

بخاطر نقض قانون کپی رایت شکایت نکنه!

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : مهدی        

مجموعه اشعار فاضل نظری لطفا برای دیدن اشعار فوق العاده زیبایش به ادامه مطلب مراجعه کنید

 



ادامه مطلب ...


به همه خاطـره هایم گره ی کور زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم

تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم

ازهمان دم که پرید عطر وجودت ز تنم
مـُـردم و بـر بدنم یکـسـره کافــور زدم

لب من نوش دگر جز لب تو نوش نکرد
بوسه تنها به لب خمره ی انگور زدم

خسته از آن همه روزِ پُرِ نیرنگ و ریا
دل بریدم ز سحر بر شب بی نور زدم

رگ خشکیده ی من تیزی تیغی نبرید
من به آن تیغ تـبـر تیزی ساطــور زدم

تو تنت را به تن گرم دگر دادی و من
تن سردم به تن یـخ زده ی گـور زدم

چشم بر من تو ببستی و منم بر دنیا
باز از پیش خدا چشمکت از دور زدم
کامیار کریمی

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:عاشقانه؛ شعر, :: 12:7 ::  نويسنده : مهدی        

بال عشق …

آمدی ، گل در وجودم زاده شد

برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد

کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت ، راهی این جاده شد

با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی
نبض و گرمای تنت سجاده شد

پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی
عشق در بطن دلت ، آماده شد

من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم
این پیام از من به قلبت ، داده شد

بی تو پوچم ، ای نگاهت زندگی
روز و شب سمت نیازم ، باده شد

ذره ذره ، غرق گشتم در جنون
حالیا ، دیوانگی هم ، ساده شد

گشته زندانی وجودم در قفس
با تو اما ، بال عشق آزاده شد

آفتاب مشرق و مغرب کنون
هر دو با هم ، بر زمین قلاده شد

کورس عشقت تا نهایت می رود
راز دل از عشق تو ، بگشاده شد

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:دستور زبان عشق؛ قیصر امین پور؛عاشقانه, :: 10:50 ::  نويسنده : مهدی        

دستور زبان عشق




دست عشق از دامن دل دور باد!


می‌توان آیا به دل دستور داد؟





می‌توان آیا به دریا حكم كرد


كه دلت را یادی از ساحل مباد؟





موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟






آنكه دستور زبان عشق را



بی‌گزاره در نهاد ما نهاد



خوب می‌دانست تیغ تیز را

در كف مستی نمی‌بایست داد

 



داشت یوسف را به مشت خاک عالم می فروخت
نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت


با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت



زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر


داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت



زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر


مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت



در تمام سالهای رفته بر ما روزگار


شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت



من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها


گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت



فاضل نظری

 



ن غمت را روی زانو می‌نشانم، او تو را

شاعر: سید اصغر صالحی

گرچه می بینم گریزان از من و ترسو تو را

دوست دارم آهوی زیباتر از آهو تو را

هر که دستی رو به مویی برد، دیوانی نوشت

کی شبی در بر بگیرم-دست در گیسو- تو را

سخت می لرزد تنم وقتی تصور می کنم

شانه در گیسو و گیسو تا سر زانو تو را

خوش به حال تک تک آیینه هایی که هنوز

اینچنین بی پرده می‌بینند رو در رو تو را

آه لعنت بر دلی که می‌کشد این سو مرا

وای! نفرین بر دلی که می‌برد آن‌سو تو را

سهم من از تو همین و سهم او از تو همان

من غمت را روی زانو می‌نشانم، او تو را

 

 



یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:شعر زیبا؛ شعر عاشقانه؛ شعر غمگین, :: 6:44 ::  نويسنده : مهدی        

جاده...
جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست

آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد
كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست

شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم
كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست

اين دل خسته زماني پر پروازي داشت
حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست

بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا
بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست

شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من
با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست

كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست ....

 



یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:بگذار؛ شعر زیبا؛ شعر عاشقانه ؛شعر معاصر, :: 6:25 ::  نويسنده : مهدی        

بگذار زمان روی زمین بند نباشد
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد

بگذار گناه هوس آدم و حوّا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد

وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد...

 

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر شعر زیبا, :: 20:26 ::  نويسنده : مهدی        

تو

گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال

پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم

که من از آتش اندوه خود شعله ورم

ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی

همه جا شور به پا شد که تویی

بازم دختر همسایه همانی که تو نیست

باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

این چه رسمی است که در چشم تو باید گم شد

باید انگشت نمای تو و این مردم شد

بی تو بی تو چه زمستانیم ایلاتی من

چقدر سردم و بارانی ام ایلاتی من

باز شب ماند و من و این عطش خانگیم

باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگیم

خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت

محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت

یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت

با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد

یک شبه یک شبه دیوانه چشمان تو شد

تا غزل هست دل غمزده ات مال من است

من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

آی تو تو که فریب من و چشمان منی

تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی

در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا

چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

اشک در دامنم آویخت که دریا باشم

مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

تو کجایی و من ساده ی درویش کجا

تو کجایی و من بی خبر از خویش کجا

محمد حسین بهرامیان

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر؛ شعر معاصر شعر جدید شعر زیبا, :: 14:52 ::  نويسنده : مهدی        

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست

دیری است كه از خانه خرابان جهانم

بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

هر جند كه تا منزل تو فاصله ای نیست

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر زیبا؛ شعر ناب؛ شعر معاصر؛ فاضل نظری, :: 14:28 ::  نويسنده : مهدی        

شاخه گلی روی مزار ... (فاضل نظری)

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اندصبح تو راابرهای تار

تنهابه این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان نکن به شب جشن می روی

شایدبه خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

شایدبهانه ایست که قربانی ات ک

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر زیبا؛ شعر عاشقانه؛ شعر ناب, :: 14:25 ::  نويسنده : مهدی        

نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق

عجب رسوا گر و رسوايي اي عشق

اگر چنگ تو با جاني ستيزد

چنان افتد كه هرگز برنخيزد

تورا يك فن نباشد ، ذوفنوني

بلاي عقل و مبناي جنوني

تو «ليلي» را زخوبي طاق كردي

گل گلخانه ي آفاق كردي

اگر بر او نمك دادي ، تو دادي

بدو خوي ملك دادي ، تو دادي

لبش گلرنگ اگر كردي ، تو كردي

دلش را سنگ اگر كردي ، تو كردي

به از «ليلي» فراوان بود در شهر

به نيروي توشد جانانه ي دهر

تو «مجنون» را به شهر افسانه كردي

ز هجران زني ديوانه كردي

تو اورا ناله و اندوه دادي

ز محنت سر به دشت و كوه دادي

چه دلها كز تو چون درياي خون است

چه سرها كز تو صحراي جنون است

به «شيرين» دلستاني ياد دادي

وز آن «فرهاد» را بر باد دادي

سر و جان ودلش جاي جنون شد

گران كوهي ، ز عشقش بيستون شد

ز «شيرين» تلخ كردي كام «فرهاد»

بلند آوازه كردي نام «فرهاد»

يكي را بر مراد دل رساني

يكي را در غم هجران نشاني

يكي را همچو مشعل بر فروزي

ميان شعله ها جانش بسوزي

خوشا آنكس كه جانش از تو سوزد

چو شمعي پاي تا سر بر فروزد

خوشا عشق و خوشا نا كامي عشق

خوشا رسوايي و بد نامي عشق

خوشا بر جان من ، هر شام و هر روز

همه درد و همه داغ و همه سوز

خوشا عاشق شدن ، اما جدايي

خوشا عشق و نواي بينوايي

خوشا در سوز عشقي سوختن ها

درون شعله اش افروختن ها

چو عاشق از نگارش كام گيرد

چراغ آرزوهايش بميرد

اگر ميداد «ليلي» كام «مجنون»

كجا افسانه ميشد نام «مجنون»؟؟؟

هزاران دل به حسرت خون شد از عشق

يكي در اين ميان مجنون شد از عشق

در اين عشق هر آنكس بيشتر سوخت

چراغش در جهان روشنتر افروخت

نواي عاشقان در بينواييست

دوام عاشقي ها در جداييست

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:مناظره؛ باحال؛ هم جالب هم خنده دار , :: 13:47 ::  نويسنده : مهدی        

مناظره
شعر حافظ؛ اگر آن ترک شیرازی؛ مناظره خیلی باحالو جالب واسه دیدن برین ادامه مطلب پشیمون نمیشین

 



ادامه مطلب ...


شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر غمگین ؛شعر زیبا؛, :: 12:41 ::  نويسنده : مهدی        

چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
درین محرومی و عریانی پاییز ،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
چه وحشتناک !
نمی آید مرا باور
و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر
نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ،
بسی پیغام ها ، سوگندها دادم
خدا را ، با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ،
مبادا راست باشد این خبر ، زنهار !
تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
تو را هم با تو سوگند ، آری !
مکن ، مپسندین ، مگذار

خداوندا ، خداوندا ، پس از هرگز ،
پس از هرگز همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار
ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هرچه مردانند ،
ببین یک مرد می گرید …
چه بی رحمند صیادانِ مرگ ، ای داد !
و فریادا ، چه بیهوده است این فریاد

 



در كنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو كاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می‌دیدند


روزی از روزهای پائیزی زیر رگبار و تازیانه باد
یكی از كاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد


گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل كن
ریشه‌هایم ز خاك بیرون است چند روزی مرا تحمل كن


كاج همسایه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد


مهربانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد


میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد دِه ما ، نام یافت کاجستان

شاعر : محمد جواد محبت-