درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 2137
بازدید کل : 115225
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
دو شنبه 30 دی 1392برچسب:, :: 17:15 ::  نويسنده : مهدی        

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـی
گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی


کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی

ف.نظری

 



دو شنبه 30 دی 1392برچسب:شعر زیبا هرکه از دیده برفت ا, :: 17:10 ::  نويسنده : مهدی        

سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت


سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

 



دو شنبه 30 دی 1392برچسب:, :: 17:3 ::  نويسنده : مهدی        

خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان

انتظار همه را نیز به آخر برسان


همه پرورده‌ی مهرند و من آزرده‌ی قهر

خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان


لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد

به جگرسوختگان داغ برابر برسان


مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود

شادمانم کن و اندوه مکرر برسان


مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده‌ی وصل برادر به برادر برسان

 



دو شنبه 30 دی 1392برچسب:شعر زیبا؛ شعر ناب شعر خوب شعر جدید, :: 6:29 ::  نويسنده : مهدی        

شعر زیبا
غمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم چه سازم به خاری که در دل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند

پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم غباری به دامان محمل نشیند

به دنبال محمل، سبکتر قدم زن مبادا غباری به محمل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی که در این چمن، پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی، مقابل نشیند

طبیب از طلب در دو گیتی میاسا کسی چون میان دو منزل نشیند

 



دو شنبه 30 دی 1392برچسب:حکایت سعدی؛ گلستان سعدی؛ , :: 6:20 ::  نويسنده : مهدی        

حکایت
جوانی پاکباز پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در گرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد


مبادا کاندر آن حالت بمیرد


همی گفت از میان موج و تشویر


مرا بگذار و دست یار من گیر


در این گفتن جهان بر وی بر آشفت


شنیدندش که جان می داد و می گفت:


حدیث عشق از آن بطال منیوش


که در سختی کند یاری فراموش


چنین کردند یاران، زندگانی


ز کار افتاده بشنو تا بدانی


که سعدی راه و رسم عشقبازی


چنان داند که در بغداد تازی


اگر مجنون لیلی زنده گشتی


حدیث عشق از این دفتر نبشتی

 

 



ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم / بهروز یاسمی
ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم
چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم
به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور
به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
...
ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم

چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم



به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور

به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور



به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری

کــه سراغش ز غزلهـــای خودم می گیـــری



بـــه همان زل زدن از فاصله دور به هــــم

یعنــی آن شیوه فهمانـــدن منظـــور به هــــم

 



ادامه مطلب ...


یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست



عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود



سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او



گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای



جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای



نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی



خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن



مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم



گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم



سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی



عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم



کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد



سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت



روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی



حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود



مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 





دست هایت...
کجاست...
که کنار بزند...
دلتنگی ام را...



مـهـربـان کـه مـیـشـوی . . .
دلـم بـیـشـتـر تـنـگ مـی شـود بـرایـت . . .





هرچقدر بيشتر ميخواهمت


دورتر ميشوی
. . . برگرد
قول ميدهم ديگر دوستت نداشته باشم



مـن زانــو هـایـم را بــه آغـوش کــشیده بـــودم... وقتــی تــو بــرای آغــوش دیـگری... زانــو زده بـودی



مرا دوست داشته باش،
امــــــا؛
تجربه ام نکن . . .
برای آموختن، ابزار مناسبی نیســـــتم...



خـــــــــــدایا شکر‌ به خاطره همهٔ داده‌ها و نداده هایت
داده‌هات نعمتــــــــــ ، نداده‌ها هم حکـــــــــــمت ...



لعنت به تو ای "دل"
که همیشه جائی جا می مانی
که تو را نمی خواهند...!!

 



ادامه مطلب ...


مولانا کمال الدین (شمس الدین)محمد وحشی بافقی بزرگمرد ادبیات ایران که از سرزمین آهن و فولاد شهر بافق واقع در استان یزد به دنیا معرفی شد .

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم

کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمارندا

 



ادامه مطلب ...


مناظره باغ"مناظره بسیار زیبای حمید مصدق فروغ فرخزاد و جواد نوروزی"لطفا برای دیدن این پست به ادامه مطلب مراجعه شود ممنون. . .

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:شعر؛ عاشقانه؛ زیبا؛ حامد عسکری, :: 21:36 ::  نويسنده : مهدی        

حامد عسکری

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده

صدای نازک برخورد چینـی با النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

کـــه در باغــی درختــی مهــربان را آلبالویش

کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من

هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

 



دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 21:28 ::  نويسنده : مهدی        

لا لا لا نخواب سودی نداره

همون بهتر که بشماری ستاره

همون بهتر که چشمات وا بمونه

که ماه غصه اش نشه تنها بيداره

لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت

نميدونم به کارون يا خزر رفت

فقط دردم اينه مثل هميشه بدون اطلاع و بی خبر رفت

لا لا لا لا نخواب ميدونه جنگه

دست هر کی ميبينی يه تفنگه

يه عمره دور چشماش گشتم اما نفهميدم که اون چشما چه رنگه

لا لا لا لا نخواب زندونه دنيا سر ناسازگاری داره با ما

بشين باز هم دعا کن واسه اون که ما رو اينجا گذاشت تنهای تنها

لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا ميدونه که حالش چه جوره

توی خلوت ميگم اينجا کسی نيست خداييش که دلم خيلی صبوره

لا لا لا لا نخواب تيره است چراغم مثل اتشقشان ميمونه داغم

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 20:29 ::  نويسنده : مهدی        

مریم حیدر زاده



سلام ای بی وفا ،‌ ای بی ترحم



سلام ای خنجر حرفای مردم


سلام ای آشنا با رنگ خونم


سلام ای دشمن زیبای جونم


بازم نامه می دم با سطر قرمز


آخه این بار شده من با تو هرگز


نمی خوام حالتو حتی بدونم


تعجب می کنی آره همونم


همونی که زمونی قلبشو باخت


همون که از تو یک بت ،‌ یک خدا ساخت

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:شعر طنز"ابوالقاسم حالت, :: 20:8 ::  نويسنده : مهدی        

شعر طنز ابوالقاسم حالت :


حاجی رجب از مکه چو برگشت به میهن
آورد دوصد گونه ره آورد به خانه

اشیاء گرانقیمت و اجناس نفیسی
کز حسن و ظرافت همه را بود نشانه

از رادیو و ساعت و یخچال و فریزر
تا ادکلن و حوله و آیینه و شانه

از پرده ی ابریشم و رو تختی مخمل
تا جامه ی مردانه و ملبوس زنانه

در جعبهء محکم همه را بسته و چیده
تا لطمه نبینند ز آفات زمانه

دیدم که بر آن جعبه نوشته است ظریفی
"مقصود تویی! کعبه و بتخانه بهانه"



شعر از : ابولقاسم حالت

 



دو شنبه 23 دی 1392برچسب:حسین پناهی, :: 20:1 ::  نويسنده : مهدی        

حسین پناهی :


پشت چراغ قرمز

پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت :

چسب زخم نمی خواهید ؟

پنچ تا ، صد تومن ،

آهی کشیدم و با خود گفتم :

تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ،

نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو ...

از حسین پناهی

 



شعر هم مرگ از علیرضا آذر :

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن

لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست

بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم

لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم

مجنونم و خونابِ جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد

دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی

بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست

یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند

پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود

تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:تومور علیرضا آذر؛, :: 19:6 ::  نويسنده : مهدی        

شعر تومور صفر از علیرضا آذر :


خوب من اضطراب کافی نیست


جسدم را برایت آوردم

هی بریدی سکوت باریدم

بخیه کردی و طاقت آوردم

در تنم زخم و نخ فراوان است

سر هر نخ برای پرواز است

تا برقصاندم برقصم من

او خداوند خیمه شب باز است

از تبار خروش و طغیان بود

رشته آتشفشان بر موهاش

چشمهایش عصاره خورشید

زیر رنگین کمان ِ ابروهاش

با صدایش ترانه هایم را

یک به یک روبراه می کردم

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:شعر در مورد زمستان شهریار, :: 18:36 ::  نويسنده : مهدی        

شعر زمستان استاد شهریار :

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید

که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید

خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم

که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را

به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را

 



شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم



شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ، ولي هرگز نخواهي رفت از يادم



خداحافظ ،و اين يعني در اندوه تو مي ميرم

در اين تنهايي مطلق ، که مي بندد به زنجيرم



و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نمي آرد

و برف نا اميدي بر سرم يکريز مي بارد



چگونه بگذرم از عشق،از دلبستگي هايم؟

چگونه مي روي با اينکه مي داني چه تنهايم ؟





خداحافظ،تواي بانوي شب هاي غزل خواني

خداحافظ ، به پايان آمد اين ديدار پنهاني





خداحافظ،بدون تو گمان کردي که مي مانم

خداحافظ ، بدون من يقين دارم که مي ماني

 



دو شنبه 23 دی 1392برچسب:شعر مشیری" شعر زیبای کوچه, :: 5:21 ::  نويسنده : مهدی        

كوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

 



ادامه مطلب ...


ماشین مشتی ممدلی)

ماشین مشدی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی
این اتولی که من میگم، فورد قدیم لاریه
رفتن توی این اتول، باعث شرمساریه
نه بابِ کورس شهریه، نه قابل سواریه
بار کشیده بس که از، قزوین و رشت و انزلی

 



ادامه مطلب ...


نیمه شب آواره و بی حس و حال...


نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سدای جامی بی زوال

پرسه ایی آغاز کردیم در خیال دل بیاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت

دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اصرار را آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود

امد و هم اشیان شد با منو هم نشین و هم زبان شد با منو

خسته جان بودم که جان شد با منو ناتوان بود و توان شد با منو

دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 4:41 ::  نويسنده : مهدی        

حالمان بد نیست غم کم می خوریم /کم که نه! هر روز کم کم میخوریم
آب می خواهم،‌سرابم می دهند /عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب /از چه بیدارم نکردی آفتاب؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند/ بی گناه بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست / از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد / یک شبه بیداد آمد،‌داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام /تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم / خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است /کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم / عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خومی کنم / هرچه در دل داشتم رو می کنم

 



ادامه مطلب ...


زهر ترین زاویـــه ی شوکران


مرگ ترین حقه ی جادوگران

داغ ترین شهوت آتش زدن

تهمت شاعر به سیاوش زدن

هر که تو را دید زمین گیر شد

سخت به جوش آمدو تبخیر شد

درد بزرگ سرطانی من

کهنه ترین زخم جوانی من

با تو ام ای شعر به من گوش کن

نقشه نکش حرف نزن گوش کن

شعر تو را با خفه خون ساختند

از تو هیولای جنون ساختند

ریشه به خونابه و خون میرسد

میوه که شد بمب جنون میرسد

محض خودت بمب منم ، دور تر !

می ترکم چند قدم دور تر !

از همه ی کودکی ام درد ماند

نیم وجب بچه ولگرد ماند

حال مرا از من بیمار پرس

از شب و خاکستر سیگار پرس

 



ادامه مطلب ...


نروی باز نیایی نروی باز...بیا(بهروز یاسمی)

مثل یک ابر رها پاره ای از ماه بــــه دوش

آمدی باز هم ای سایه به خوابم خاموش

چند سالی - دو سه سالی - خبری از تو نبود

ای معمای شگفت ای شبــــح وهـــم آلـــــود

ای تــو آن آینه کز دست خدا افتاده

شب ز تکثیر تو در هول و ولا افتاده

شبـــــح سرزده از چاک گریبان شبم

داغ گل کرده به پیشانی شبهای تبم

درد طاقت کش افتاده بـــه جان بدنــــم

شبح هر شب این روح پریشان که منم

تو چه می خواهی از این مرد چه می خواهی ها؟

چــه تــــو را می رسد از این همه خود خواهی ها

سر من گـــرم خودش بود تو نگذاشتیَش

تو به این هروله ی هر شبه وا داشتیَش

سرم از وسوسه خالی دلم از حوصله پر

اینک امــا سرم از درد دلــــم از گله پـــــر

رفته بودی! دو سه سالی خبری از تو نبود

آسمان را و زمین را اثـــری از تـــــو نبــــود

ناگهـــــان ســـرزده بــــــاز آمدی از روزن شب

خوش به حال من و این شعشعه روشن شب

خوش به حالم!؟ نه بدا بد به چنین احوالی

که تو شب سر زده باز آیی و من در حالی:

کـــــه تـــــــو را بــــرده ام از یاد ببینــــم ناگاه -

با همان جلوه همان سایه همان چشم سیاه

به من از فاصله یک قدمــی زل زده ای

بین خواب من و بیداری من پل زده ای

آمدی باز به خوابــــم که در آری پدرم

زندگی هر چه نیاورده بیاری به سرم

دست بردار از ایــن شاعــــر بیچــــاره برو

نه فقط امشب و فردا شب و...یکباره برو

من بمیرم برو امــــا نروی برگردی

نروی باز پشیمان بشوی برگردی

گرچه آنقدر به من سر زده ای پیشترک

کــــه به دیدار تو معتادم از این بیشترک

ولی ای دوست برو جان من این بار برو

نروی باز نیایـــــــی نروی باز...بیـــــــــا !

 






تومور 2 (علیرضا آذر)
زندگی یک چمدان است که می آوریش


بار و بندیل سبک می کنی و می بریش

خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم

مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن

هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز

مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش

نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش

آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم

آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم

توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی

کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی

چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر

جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا می نگرد قافیه را می بازم

... بازی منتهی العافیه را می بازم

سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم

رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم

ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور

قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور

مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم

و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم

نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم

خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم

بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم

مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود

و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ توام آزادم

چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت

سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست

ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم

شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت

من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت

همه شهر مهیاست مبادا که تو را

آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را

پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را

مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را

نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه

برف و کولاک زده راه خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم

با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم

بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند

این شب وسوسه انگیز مرا می شکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست

گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست

و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم

بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم

می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش

... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش

 



سه شنبه 10 دی 1392برچسب:اس ام اس؛ پیامک ؛ بسلامتی رفیف؛ اس ام اس بسلامتی؛, :: 8:30 ::  نويسنده : مهدی        

اس ام اس به سلامتی قشنگ و زیبا دی 92
سلامتی اونی که هیچوقت حالمونو نمی پرسه
چون میدونه حال و روز ما که پرسیدن نداره

اس ام اس به سلامتی قشنگ و زیبا دی 92

به سلامتیه حس و حال اون پسر بچه ای که
وقتی دو نفر دارن برای فوتبال یارکشی میکنن ،
آخر از همه اسمشو میگن

اس ام اس به سلامتی قشنگ و زیبا دی 92

سلامتی اونایی که اول فکر کردیم ۱رنگن ولی بعد فهمیدیم مداد رنگی ۴۶رنگن


اس ام اس به سلامتی قشنگ و زیبا دی 92
سلامتی اون رفیقی ک میاد خونتون ب کفشای آبجیتم نگاه نمیکنه

اس ام اس به سلامتی قشنگ و زیبا دی 92

به سلامتی پژمان جمشیدی
که با وجود قرمز بودنش، دل آبی ها رو هم به دست آورد

 



ادامه مطلب ...


اران با ترانه
مي خورد بر بام خانه
يادم آيد كربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش يك روز غمگين
گرم و خونين
لرزش طفلان نالان
زير تيغ و نيزه ها را


باز باران با صداي گريه هاي كودكانه
از فراز گونه هاي زرد و عطشان
با گهرهاي فراوان
مي چكد از چشم طفلان پريشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پيچ و خمي در حسرت لب‌هاي ساقي
چشم در چشمان هم آرام و سنگين
مي چكد آهسته از چشمان سقا
بر لب اين رود پيچان
باز باران

باز باران با ترانه
آيد از چشمان مردي خسته جان
هيهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمك مي چكد اين قطره ها روي لب
شش ماهه طفلي
رو به پايان
مرد محزون

 



ادامه مطلب ...


از باران

 با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

 

من به پشت شیشه تنها

ایستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 



ادامه مطلب ...


منو جون پناه خودت کن برو

بزار پای این آرزوم وایستم

به هرکی بهم گفت ازت رد شده

قسم میخورم من خودم خواستم

منو جون پناه خودت کن برو


من از زخم هایی که خوردم پرم

تو باید از این پله بالا بری ، توبالا نری من زمین میخورم

♫♫♫

درست لحظه ای که تو باید بری،اسیر یه احساس مبهم شدیم

ببین بعد یک عمر پرپر زدن،چه جای بدی عاشق هم شدیم

برای تو مردن شده آرزوم

یه حقی که من دارم از زندگیم

نگاه کن تو این برزخ لعنتی

چه مرگی طلب کارم از زندگی

به هرجا رسیدم به عشق تو بود

کنار تو هرچی بگی داشتم

ببین پای تاوان عشقم به تو

عجب حسرتی تو دلم کاشتم

اگه فکر احساسمونی برو ، اگه عاشق هردومونی برو

تو این نقطه از زندگی مرگ هم ، نمیتونه از من بگیره تورو

♫♫♫

دانلود آهنگ تاوان از احسان خواجه امیری

ترانه سرا : روزبه بمانی