درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 54
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 54
بازدید کل : 115285
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:شهر شعر" کاظم بهمنی "اشعار زیبا"شعر عاشقانه, :: 13:33 ::  نويسنده : مهدی        

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است

برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است



باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است



بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است



تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم

سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است



تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید

دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است



در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست

پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است



از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند

حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است



من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

 



تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را


منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را


از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را


مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

...

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را


عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را



حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را

 



نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی، آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده

 



پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:, :: 16:43 ::  نويسنده : مهدی        

گلايه دكتر شريعتي از خدا و جواب سهراب سپهري از زبان خدا


پريشانم،
چه مي‌خواهي‌ تو از جانم؟!
مرا بي ‌آنکه خود خواهم اسير زندگي ‌کردي.

خداوندا!
اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي ‌تکه ناني
‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌
و شب آهسته و خسته
تهي‌ دست و زبان بسته
به سوي ‌خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!

 



ادامه مطلب ...


شنبه 10 آبان 1393برچسب:, :: 22:30 ::  نويسنده : مهدی        

زلزلت الارض
اذا زلزلت الارض

زمین محشر عظماست

چه شوریست، چه غوغاست

از این حال زمین لرزه به دلهاست

نه پستی،نه بلندی و نه دریاست

رسیدست همان روز قیامت، همان لحظه موعود

که فرمود خدا، زود رسد،زود

خلائق همه در حال فرارند

بی تاب و قرارند،آرام ندارند

و این روز،همان روز حساب است

همان روز سوال است و جواب است

که مردم همه اینگونه پریشند

نه در فکر پدر یا پسر و مادر و فرزند....

همه در پی خویشند !

و مردم همگی مست،همه بی خود و مدهوش

که ناگه رسید از سوی حق نغمه چاووش

الا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پایین

و ای جمله خلائق همه خاموش

شده گوش سراسر همۀ عرصۀ محشر،پر از آیۀ کوثر

ملائک همه در شور

غزل خوان،همه سرمست شمیم گل حیدر

گل یاس پیامبر...

چه حالیست ؟ خبر چیست؟

مگر کیست قدم رنجه نمودست به محشر؟

یگانه گهر حضرت داوود ... الله اکبر.... الله اکبر

یا حضرت زهرا،صدیقۀ اطهر

ملائک همگی بال گشودند

و فرش قدم مادر سادات نمودند

آری خبر اینست،امیر همه آمد

جبریل صدا زد که خلائق

انگیزه خلق دو جهان، فاطمه آمد

و مبهوت جلالش همۀ ناس

پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس

زهراست و آن وعده شیرین شفاعت

بر چشم ترش اشک نشستست چو الماس

بر دست کبودش اسباب شفاعت

همان دست جدا از تن عباس

و زهرا شده گریان ابالفضل

همه گریه کن و نوحه سرای غم چشمان ابالفضل

مردم همه ساکت همه مبهوت ابالفضل

کاین فاطمه، پابر کرم و رحمت و عشق است

که از او شده جاری به لب خشک زمین

بارش باران ابالفضل

سوگند تو را حق دو دستان ابالفضل

بر فاطمه ات بارلاها تو ببخشا

هر کس که زده دست به دامان ابالفضل

و یاران ابالفضل همه مات از آن هیبت عباس

انگار نه انگار که این روز حساب است

یکبار دگر سینه زنی غربت عباس

زهراست کند نوحه سرایی

آری شده برپا به قیامت یکبار دگر هیئت عباس

عباس همانی که قتیل العبرات است

هر قطره مشکش آبی ز حیات است

شرمنده ز شرمندگی اش آب فرات است

با گریۀ زهرا دیدند ملاۀک همگی ، اشک خدا ریخت

با نام ابالفضل و دستان شفیعش

ترس از جگر اهل ولا ریخت

ناگاه در آن حال پریشان دل مادر سادات

آمد زسوی حضرت معبود ندایی

که: زهرا تو همه کارۀ مایی

تا باز به چشم همۀ خسم رود خار

تا باز ببینند همه وعدۀ دیدار

تا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد

حق تو و فرزند تو را ضایع و انکار

بخشم که تو هر کس،هر کس که تو ئه فاطمه گویی

ای شیر زن حیدر کرار

خود دانی و چشمی که شده خیس

به اندازه بال مگسی بهر علمدار

در وصف چنین قصه به محشر

یکپارچه در شورم و شینم،یکپارچه سرمست غرورم

که من گریه کن شیر یل شیر حنینم

بی خود شدم از خود و چنین نعره کشیدم

الله....الله.....الله من زار

که من خار و خس کوی حسینم

 ثر

ملائک همه در شور

غزل خوان،همه سرمست شمیم گل حیدر

گل یاس پیامبر...

چه حالیست ؟ خبر چیست؟

مگر کیست قدم رنجه نمودست به محشر؟

یگانه گهر حضرت داوود ... الله اکبر.... الله اکبر

یا حضرت زهرا،صدیقۀ اطهر

ملائک همگی بال گشودند

و فرش قدم مادر سادات نمودند

آری خبر اینست،امیر همه آمد

جبریل صدا زد که خلائق

انگیزه خلق دو جهان، فاطمه آمد

و مبهوت جلالش همۀ ناس

پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس

زهراست و آن وعده شیرین شفاعت

بر چشم ترش اشک نشستست چو الماس

بر دست کبودش اسباب شفاعت

همان دست جدا از تن عباس

و زهرا شده گریان ابالفضل

همه گریه کن و نوحه سرای غم چشمان ابالفضل

مردم همه ساکت همه مبهوت ابالفضل

کاین فاطمه، پابر کرم و رحمت و عشق است

که از او شده جاری به لب خشک زمین

بارش باران ابالفضل

سوگند تو را حق دو دستان ابالفضل

بر فاطمه ات بارلاها تو ببخشا

هر کس که زده دست به دامان ابالفضل

و یاران ابالفضل همه مات از آن هیبت عباس

انگار نه انگار که این روز حساب است

یکبار دگر سینه زنی غربت عباس

زهراست کند نوحه سرایی

آری شده برپا به قیامت یکبار دگر هیئت عباس

عباس همانی که قتیل العبرات است

هر قطره مشکش آبی ز حیات است

شرمنده ز شرمندگی اش آب فرات است

با گریۀ زهرا دیدند ملاۀک همگی ، اشک خدا ریخت

با نام ابالفضل و دستان شفیعش

ترس از جگر اهل ولا ریخت

ناگاه در آن حال پریشان دل مادر سادات

آمد زسوی حضرت معبود ندایی

که: زهرا تو همه کارۀ مایی

تا باز به چشم همۀ خسم رود خار

تا باز ببینند همه وعدۀ دیدار

تا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد

حق تو و فرزند تو را ضایع و انکار

بخشم که تو هر کس،هر کس که تو ئه فاطمه گویی

ای شیر زن حیدر کرار

خود دانی و چشمی که شده خیس

به اندازه بال مگسی بهر علمدار

در وصف چنین قصه به محشر

یکپارچه در شورم و شینم،یکپارچه سرمست غرورم

که من گریه کن شیر یل شیر حنینم

بی خود شدم از خود و چنین نعره کشیدم

الله....الله.....الله من زار

که من خار و خس کوی حسینم