درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 86
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 115276
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
جمعه 28 اسفند 1394برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : مهدی        

قرار
 
دوباره وقتشه جنون بگیرن
 
قرار ِ مادرا زبون بگیرن
 
صدا زدن دوباره مادرارو
 
عکس بیارن استخون بگیرن
 
صدا زدن که بعد از این همه سال
 
دوباره داغ بچشو ببینه
 
یدست لباسشو بدن به دستش
 
بگن تموم بچتون همینه
 
این مادرا تمامشون یه عمره
 
از بچه هاشون یه نشون ندارن
 
دوباره اومدن به این هوا که
 
قبول کنن دیگه جوون ندارن
 
از ما یکیمون از خودش نپرسید
 
از این همه جوون چرا نشون نیست
 
چجوری خونشون و پیدا کنن
 
وقتی پلاکشون و یادشون نیست
 
دوباره وقتشه جنون بگیریم
 
برای مادرا زبون بگیریم
 
بریم تو صف به جای بچه هاشون
 
سه چار تا تیکه استخون بگیریم


سه شنبه 18 اسفند 1394برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : مهدی        

« فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت : مي آيد ، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست . فرشتگان چشم به لبهايش دوختند ، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از انچه سنگيني سينه توست . گنجشك گفت لانه كوچكي داشتم ، آرامگاه خستگيهايم بود و سرپناه بي كسي ام . تو همان را هم از من گرفتي . اين توفان بي موقع چه بود ؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود ؟ و سنگيني بغض راه بر كلامش بست . سكوتي در عرش طنين انداز شد . فرشتگان همه سر به زير انداختند . خدا گفت : ماري در راه لانه ات بود . خواب بودي . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند . آنگاه تو از كمين مار پر گشودي . گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود . سپس خدا گفت : چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود . ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت . هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد »



دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, :: 11:46 ::  نويسنده : مهدی        
اس ام اس زیبا متن زير خيلى زيباست حتما بخونيدش ** فراق يا فراغ ** مسئله اين است فکر کردی تا به حال که ..... ** فراق ** چه فرقی با ** فراغ ** دارد .....؟؟!!! هر دو ** ف ** دارند به معنای : ** فرمان به فکر ** و ** فریاد و فغان ** از ** فرصت های فراموش ** شده .....!! هر دو ** ر ** دارند به معنای : ** رابطه ای رنگ و رو رفته ** که **راه ** دارد به ** رد شدن از رازهای رذالت ** من .....!! هر دو ** الف ** دارند به معنای : ** استقامت آدم ** در ** ابعاد و ابیاتِ اتفاق و اندیشه ها ** ** از ابتدای ازل ** تا ** انتهای ابدیت ** .....!! اما در حرف آخر .......... اولی ** ق ** دارد به معنای : ** قفل کردن قفس قندیل ** بسته و ** قرنطینه کردن قناری قربانی ** شده به جرم ** قتل قلب قشنگ ** خود .....!! ولی دومی ** غ ** دارد به معنای : ** غرق شدن غریبه ** در ** غزلیات غلط انداز ** و پر ** غرور ** خود که ** غیورانه غم ** را ** غیب ** کند به خیال شکفتن ** غنچه ای ** .....!! حال فهمیدم که .......... ** فراق ** به معنای تاریکی و جدايى است .....!! اما ** فراغ ** .......... به معنای روشنایی و بسيط بودن است .....!! ولی هرگز نفهمیدم .......... ** فراق ** تو به چه معنا بود ..........؟؟؟!!!!! ** فراق ** تو فاصله نبود .....!! فاجعه ای بود که فروغ زندگی ام را تا ابد رنگ فراموشی و فتنه زد .....!! ای کاش فراموشت نمى شد ..............!!!!!!!

دو شنبه 3 اسفند 1394برچسب:, :: 9:44 ::  نويسنده : مهدی        

اﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ ۴۷ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ

 
ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ…
 
در ﺟﻮاﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ به ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗه اش رفت
 
به او ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ دادند چون ثروتی نداشت
 
ولی هنگامی که در یک روز سیزده بدر معشوقه اش را با همسر ثروتمندش بچه به بغل می بیند
 
این شعر را می سراید:
 
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
 
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ﭘﺴﺮﻡ
 
ﺗﻮ ﺟﮕﺮ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
 
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
 
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
 
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
 
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
 
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
 
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
 
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
 
ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ
 
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
 
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
 
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ


دو شنبه 3 اسفند 1394برچسب:, :: 9:30 ::  نويسنده : مهدی        

رفتم ای دوست و جان آمده بر طاق سرم

 
چاره ای نیست که از خانه ی ویران بپرم
 
خانه ویرانه شده، درد دلم تازه شده
 
یاد تو افتم و دنیا شده داغ جگرم
 
{تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
 
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم}
 
چشم زیبای تو برده است دل و دینم را
 
حسرتا در پی ات امروز چنین در به درم
 
منتظر وصل تو را خواست ولی رسوا شد
 
عاقبت درغم و دوری نشکن بال و پرم