درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 62
بازدید کل : 115293
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
چهار شنبه 29 فروردين 1397برچسب:, :: 12:21 ::  نويسنده : مهدی        

خلاصه داستان زیبای بیژن و منیژه به زبان نثر

برای خواندن این داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب ...


شنبه 25 فروردين 1397برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : مهدی        

گرچه او هرگز نمی گیرد

.

.

ز حال ما خبر

.

.

.

 .

درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما

 

 



شنبه 25 فروردين 1397برچسب:, :: 19:53 ::  نويسنده : مهدی        

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است

شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

 

آنچنان می فِشُرد فاصله، راه نفسم

که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

 

رفتنت نقطۀ پایان خوشی هایم بود

دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است

 

سایه ای مانده ز من بی تو که در آیِنه هم

طرح خاکستری‌اش گنگ‌ترین تصویر است

 

خواب دیدم که برایم غزلی می‌خواندی

دوستم داری و این خوب‌ترین تعبیر است

 

کاش می‌بودی و با چشم خودت می‌دیدی

که چگونه نفسم با غم تو درگیر است

 

تارهای نفسم را به زمان می‌بافم

که تو شاید برسی، حیف که بی تاثیر است...

 

 



شنبه 25 فروردين 1397برچسب:, :: 19:52 ::  نويسنده : مهدی        

نشود فاش کسی آنچه میان من وتوست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من وتوست

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

 

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من وتوست

 

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت وگویی و خیالی ز جهان من وتوست

 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هرکجا نامه عشقست نشان من وتوست

 

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه ومهر

وه ازین آتش روشن که بجان من وتوست



شنبه 25 فروردين 1397برچسب:, :: 19:49 ::  نويسنده : مهدی        

 هر لحظه بدون تو نفس، مفت گرانست

این حالت بی حوصلگی شاهد آنست

 

همدم شده ام با در و با سایه ی دیوار

این بغض گلوگیر من از فصل خزانست

 

برگرد که در باغ دو چشم تو بچینم

آن راز که بر گوشه ی لبهات نهانست

 

در عمر من در به در عاصی مجنون

هر سوی بیابان جنون از تو نشانست

 

هرشب من وآغوش تو و خواب سحرگاه

آغوش تو آرام ترین جای جهان است

 

هرشب من وتعبیر همان خواب شب پیش

یک لحظه بدون تو نفس، مفت گرانست

 

دیوانگی و عشق و جنون و همه با هم

گرد آمده در این دل و بر روی زبانست

 

من یاد توام لحظه به لحظه همه عمرم

این سوز عیان را چه نیازی به بیانست



شنبه 25 فروردين 1397برچسب:, :: 19:45 ::  نويسنده : مهدی        

تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند

 

چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!

 

بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما

تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند

 

برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست

برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند

 

همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری

برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند

 

اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!

برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند…

 

اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت

به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند

 

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را 

که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند…



نازنینم بی وفا دلدارگم

باو که تاریکه و بی تو مالگم

و او روزه که دل کنید و عشق مه 

تو که نیدن یاد تو ها گرده مه

 

تا تو نایدن ای دله آرام نیاو

عکسد ها نووام عزیزم روزو شاو

 

درد عشق تو عزیزم کاریه

کار مه و بی تو شین و زاریه

مر تو بایدن نازنین شادم بکه ی 

لی حصاره درده آزادم بکه ی

 

تا تو نایدن ای دله آرام نیاو

عکسد ها نووام عزیزم روزو شاو

 



دو شنبه 13 فروردين 1397برچسب:, :: 7:19 ::  نويسنده : مهدی        

ﺍﺷﻌﺎﺭرحلت ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ‏( ﺱ ‏) - ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺣﯿﻤﯽ

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ...

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﭘﺎﻱ ﺑﻲ ﺭﻣﻖ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﻴﻦ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺑﺎﺭ ﺍﻣﺎﻧﺘﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻢ ﺍﺯ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺟﺰ ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﻏﺮﻕ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺭﻭﻱ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎ

ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺑﻼ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺳﺎﻳﻪ ﺑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺣﻮﺍﻟﻲ ﮔﻮﺩﺍﻝ ، ﺳﺎﺭﺑﺎﻥ

ﺭﺍﻫﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ؟

ﻳﮏ ﺷﻬﺮ ﭼﺸﻢ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﺬﺭﻳﻢ

ﺷﻬﺮﻱ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﻭّﺕ ﻭ ﻏﻴﺮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺁﺭﻱ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺍﻍ ﻭ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻮﺭ ﻭ ﺗﺸﺖ ﻃﻼ ﺭﺍ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺐ ﻣﻘﺪﺱ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﺑﻼ

ﺟﺎﻳﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻮﺳﻪﯼ ﺁﻥ ﺧﻴﺰﺭﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ !

ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺣﯿﻤﯽ