درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 213
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 254
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 115444
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
یک شنبه 31 مرداد 1395برچسب:, :: 9:18 ::  نويسنده : مهدی        



پنج شنبه 28 مرداد 1395برچسب:, :: 15:36 ::  نويسنده : مهدی        

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

 
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
 
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
 
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
 
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
 
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
 
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
 
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
 
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
 
که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
 
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
 
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
 
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
 
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
 
طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت
 
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
 
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
 
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت


دو شنبه 25 مرداد 1395برچسب:, :: 1:35 ::  نويسنده : مهدی        

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم
 
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
 
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!
 
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
 
از سایه سنگین تو من کمترم آیا....؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
 
ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
 
فاضل نظری


شنبه 23 مرداد 1395برچسب:, :: 16:56 ::  نويسنده : مهدی        

نامه رسان نامه ی من دیر شد

 
کودک ولگرد فلک پیر شد
 
خون به رگ زال زمان شیر شد
 
برده ی بیچاره ز جان سیر شد
 
 
 
قاصد وامق بر عذرا رسید
 
دستخط قیس به لیلا رسید
 
نامه ی یوسف به رلیخا رسید
 
نامه رسان خون به دل ما رسید
 
 
 
نامه رسان نامه ی من دیر شد
 
کودک ولگرد فلک پیر شد
 
 
 
لک لک آواره ی بی خانمان
 
روی چنار آمد و زد آشیان
 
جوجه برآورد زمان در زمان
 
هر نوه اش شد سر یک دودمان
 
 
 
نامه رسان نامه ی من دیر شد
 
کودک ولگرد فلک پیر شد
 
 
 
نامه ی ما را نکند باد برد
 
یا که فرستنده اش از یاد برد
 
یادگری بر دگری داد برد
 
صید شد اندر ره و صیاد برد
 
 
 
نامه رسان نامه ی من دیر شد
 
کودک ولگرد فلک پیر شد
 


جمعه 22 مرداد 1395برچسب:, :: 1:12 ::  نويسنده : مهدی        

میلاد با سعادت شمس الشموس امام رضا مبارکباد

 
نمره صندلی ام باز درآمد ، هشت است
 
ساعت رفتن من نیز به مشهد ، هشت است
 
همه جا مضربی از هشت و به تخت اعداد
 
آن که امروز نشسته است به مسند ، هشت است
 
بین ما مردم ایران نود و نه درصد
 
عدد حاجتمان پنج نباشد ، هشت است
 
کربلایی است دلم در وسط مشهد تو
 
کسر بر نه شود هفتادودرصد ، هشت است
 
علی و فاطمه را هشت عدد حرف بس است
 
ضرب در دو بشود اسم محمد(ص) هشت است
 
عدد چهار همان پرچم سبز حرم است
 
یازده شکل دو گلدسته و گنبد ، هشت است
 
هفت بی تاب ترینت لب پایین من است
 
که به رویش لب بالایی مرقد ، هشت است
 
هشتمین بیت رسیده است که تاکید کنم
 
بهترین ساعت پرواز به مشهد ، هشت است….
 
برگرفته شده از مجله ی خانه خوبان _ شاعر : مهدی رحیمی


جمعه 15 مرداد 1395برچسب:, :: 17:5 ::  نويسنده : مهدی        

حامد عسکری

 

قیچی رو برداشتی که تقسیم کنی

عکسی که یاد گار یک جنونه
هرجوری ور میری بازم نمیشه
دستِ تو دور گردنم می مونه
 
به دفترم خیلی علاقه داره
شومینه اشتهاش بی حد و مرزه
میندازمش بفهمه دوستت دارم
یه مشت غزل مگه چه قدر می ارزه؟
 
دارم میرم شبیه برگ زردی
که داره از شاخه جدا می افته
یکی همیشه سرجاش می مونه
یکی نمیدونه کجا می افته
 
کوچ همین جوری خودش شکنجه اس
بیچاره ای اگه پرت بشکنه
پرم شکسته کاش می شد بمونم
جاده الهی کمرت بشکنه


پنج شنبه 14 مرداد 1395برچسب:, :: 1:34 ::  نويسنده : مهدی        

 
 
ولادت حضرت معصومه
 
میلاد مظهر عصمت و نجابت، حضرت فاطمه معصومه(س)
 
و روز دختر بر تمام دختران عفیف ایران زمین مبارک باد . . .
 
.
 
.


دو شنبه 11 مرداد 1395برچسب:, :: 17:24 ::  نويسنده : مهدی        

 
گردو غبار دلم
 
گردو غباری که دلم گرفته حوصله ی زیروزبر نداره
 
صاقه ی خشکیده ی بید صبرم خم شده و نای تبر نداره
 
میاد با اینکه آخرای قصه ست از رو دوشم این بارو بر می داره
 
قافیه هام یکی یکی تموم شد اما ترانه هام ادامه داره
 
یعنی یکی پیدا نمیشه از اون برای این خسته خبر بیاره
 
اگه بیاد بهش بگید بجنبه غصه داره دخل منو میاره
 


دو شنبه 11 مرداد 1395برچسب:, :: 17:20 ::  نويسنده : مهدی        

چند سالى است که تکلیف دلم روشن نیست

جا به اندازه تنهایى من در من نیست
 
چشم می دوزم در چشم رفیقانى که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
 
دست برداشتم از عشق که هر دستِ سلام
لمس آرامش سردى است که در آهن نیست
 
حسّ بى قاعده عقل و جنون با من بود
درک این حال به هم ریخته تقریباً نیست
 
سالها بود از این فاصله مى ترسیدم
که به کوتاهى دل کندن و دل بستن نیست
 
رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم
جا به اندازه تنهایى من در من نیست
 
                           عبدالجبار کاکایی


جمعه 8 مرداد 1395برچسب:, :: 19:45 ::  نويسنده : مهدی        

مادربزرگ هميشه مي گفت دردِ تن يك جا نمي ماند ،

كليه مي زند به كمر ، كمر مي زند به پا ،
پا مي زند به قلب ، مي گفت درد هي توي تنت تقسيم مي شود؛
اما درد روح ، قُلمبه مي شود يك جا امانت را مي برد ،
هركسي هم كه از راه برسد و بپرسد چه مرگت است ؟
فقط مي شود دستت را روي زانو و كمرت بگذاري و ناله كني كه تير مي كشد.
درد روح را نمي شود نشان كسي داد...


جمعه 8 مرداد 1395برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : مهدی        

شیخ بهایی » دیوان اشعار

 
 
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
 
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
 
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
 
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
 
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
 
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
 
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
 
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
 
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
 
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه
 
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
 
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
 
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
 
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
 
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
 
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
 
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
 
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
 
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
 
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
 
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
 
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
 
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
 
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
 
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
 
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
 
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
 
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
 
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
 
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
 
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
 
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
 
امید وی از عاطفت دم به دم توست
 
تقصیر خیالی به امید کرم توست
 
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه


یک شنبه 3 مرداد 1395برچسب:, :: 18:51 ::  نويسنده : مهدی        

الهی بی پناهان را پناهی

 
بسوی خسته حالان کن نگاهی
 
چه کم گردد زسلطان گر نوازد
 
گدایی را ز رحمت گاه گاهی
 
مرا شرح پریشانی چه حاجت
 
که بر حال پریشانم گواهی
 
الهی تکیه بر لطف تو کردم
 
که جز لطفت ندارم تکیه گاهـی


جمعه 1 مرداد 1395برچسب:, :: 7:56 ::  نويسنده : مهدی        

شاطرعباس صبوحی

شاطرعباس صبوحی » غزلیات
 
 
رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست
 
وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست
 
نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش
 
ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست
 
بر سر سودای دوست گر برود سر زدست
 
پای نخواهم کشید از سر میدان دوست
 
گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش
 
دوست رها کی کند دست ز دامان دوست؟
 
پر شده پیمانه ام گر چه ز خون جگر
 
بالله اگر بشکنم ساغر پیمان دوست
 
من نه به خود گشته ام فتنهٔ آن روی و موی
 
فتنهٔ جان و دل است نرگس فتان دوست
 
گر به علاج دلم آمده‌ای ای طبیب
 
درد دلم را بجوی، چاره ز درمان دوست
 
شیخ بر ایمان من، طعنه اگر زد، چه باک
 
کافر شیخیم ما، لیک مسلمان دوست
 
ذره صفت تا به چرخ، رقص کنان می‌روم
 
گر دهدم پرتوی، مهر درخشان دوست
 
در ره عشقش دلا! پای منه جز به صدق
 
جادوی بابل برد دست ز دستان دوست
 
خلق جهانی اگر زار و پریشان شوند
 
شکر صبوحی که شد زار و پریشان دوست