درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 115275
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:53 ::  نويسنده : مهدی        

رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار

کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟

کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار

نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم می­شود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار

در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار

چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار

جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
***وحید قاسمی***



سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : مهدی        

دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت
***علی اکبر لطیفیان***



جمعه 19 فروردين 1402برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : مهدی        

تولدم مبارک 



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : مهدی        

دل در اندیشهٔ آن زلف گره‌ گیر افتاد

عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد

 

خواجه هی منع من از باده‌پرستی تا کی

چه کند بنده که در پنجهٔ تقدیر افتاد

 

 

"فروغی بسطامی



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:29 ::  نويسنده : مهدی        

بزرگترین اشتباه آدم‌ها از دلِ بزرگترین دوست‌ داشتن‌هایشان بیرون می‌جهد. از همان چیزهایی که سفت گرفته بودنشان. معمولاً چیزهایی از دست می‌روند که می‌خواهیم هیچگاه از دست نروند. هر چه چیزی را سفت‌تر می‌گیریم خون کمتری به انگشتان می‌رسد و کمی بعد مُشت باز می‌شود.

 

"ویلیام فاکنر



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : مهدی        

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست

گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست


گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست


جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست


گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست.

 

 

"هوشنگ ابتهاج" (سایه)



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:26 ::  نويسنده : مهدی        

این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود که می دود
در دشت های دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین
زمین...
نه
به عقب تر برگرد!
بگذار خدا دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید تصمیم دیگری گرفت.

 

 

"گروس عبدالملکیان"



شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:24 ::  نويسنده : مهدی        

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت

چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای

پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ

چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای

آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل

چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای

آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب

کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای

زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم

مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای

گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست

مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای.

"حافظ"



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سایه "هوشنگ ابتهاج , :: 18:42 ::  نويسنده : مهدی        

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

 

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟

تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم

زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا

که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر

خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم

زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل

که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها

بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سایه "هوشنگ ابتهاج , :: 18:42 ::  نويسنده : مهدی        

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

 

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟

تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم

زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا

که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر

خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم

زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل

که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها

بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:, :: 18:37 ::  نويسنده : مهدی        

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 

 خون از رخم بشوی که تیر از پرم گذشت

 سر بر کشیدم از دل این دود ، شعله وار

 تا این شب از برابر چشم ترم گذشت

 شوق رهایی ام درِ زندانِ غم شکست

 بوی خوش سپیده دم از سنگرم گذشت

 با همرهان بگوی : (( سراغ وطن گرفت

 هر جا که ذره ذره خاکسترم گذشت ))

 خورشید ها شکفت ز هر قطره خون من

 هر جا که پاره های دل پرپرم گذشت

 در پرده های دیده ی من باغ گل دمید

 نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت

  فریدون مشیری



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:, :: 18:31 ::  نويسنده : مهدی        

آن ماهی ام که گوشه ای از حوض، مرده ام

بیچاره آن دلی که به دریا سپرده ام

بی تاب، مثل شعر به کاغذ نیامده

شرمنده مثل نامه ی برگشت خورده ام

از بس که زخم بود برآن، جا نیافتم

تا بار عشق را بگذارم به گُرده ام

ای باغبان ! مزاحمتم را به دل مگیر

از باغ، غیر حسرت چیدن نبرده ام

می ترسم ای رفیق! تو هم مثل خاک سرد

وقتی مرا به دل بسپاری که مرده ام!

میلاد عرفان پور



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:حامد عسکری " رفت و غزلم , :: 18:28 ::  نويسنده : مهدی        

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد

دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد

در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت

هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد

زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند

اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،

شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد

با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم

یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت

گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه

روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر

رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت

مصداق همان وای به حال دگران شده



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:25 ::  نويسنده : مهدی        

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

 

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

 

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده

 

در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

 

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

 

مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده

 

میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

 

گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

 

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

 

روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس باز کند روی تو دیده



چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:20 ::  نويسنده : مهدی        

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
 
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را
 
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
 
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
 
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
 
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
 
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
 
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
 
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
 
مجال نطق نماند زبان گویا را
 
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
 
خطا بود که نبینند روی زیبا را
 
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
 
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
 
کسی ملامت وامق کند به نادانی
 
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
 
گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
 
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را
 
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
 
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
 
هنوز با همه دردم امید درمانست
 
که آخری بود آخر شبان یلدا را