درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 82
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 123
بازدید ماه : 82
بازدید کل : 115313
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
سه شنبه 28 مهر 1394برچسب:تسلیت محرم،عکس محرم،, :: 15:53 ::  نويسنده : مهدی        



پنج شنبه 23 مهر 1394برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : مهدی        

ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت
 
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
 
 فرمان رسیده بود کماندار را و بعد
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...
 
قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت
 
تنها حسین بود که دیگر به پیکرش
جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت
 
بر سینه اش نشست و خنجر کشید و ... نه!!!
دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت
 
این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست
قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت
 
 تنها سه سال آه سه سال عمر کرده بود
اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت
 
با چشمهای کوچک خود دید آنچه را
گرگ درنده هم به شکارش روا نداشت
 
پایان گرفت جنگ و به آخر رسید ... نه
این قصه از شروع خودش انتها نداشت
 
محمد رفیعی
 
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
 
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند
 
مثل قدّش، قدمش، لحن پیمبروارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
 
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
 
ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند
 
آب مال خودشان، چشم همه دلواپس
خیمه ها تشنه ی سقاست اگر بگذارند
 
قامتش اوج قیام است قیامت کرده ست
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند
 
سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
 
تشنه ای آه، و دارد لب تو می سوزد
آب مهریه ی زهراست اگر بگذارند
 
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند
 
سیدمحمدرضا شرافتd


یک شنبه 19 مهر 1394برچسب:شعر عاشقانه, :: 9:5 ::  نويسنده : مهدی        

متن عکس عاشقانه ای برای فروغ

تورا هر لحظه چون احساس نیما چشم در راهم
چه در خواب و چه بیداری من از یادت نمی کاهم
غزلهایم یکایک نذر چشمان غزلگویت 
که من با تو جهانی را سراسر شعر همراهم
خودت گفتی که فردا عصر می آیی به دیدارم 
و میگفتی صمیمانه برایت حرفها دارم
خدا میداند از آن دم که این پیغام را دادی
ز شوق وعده ات شب تا سحر یکریز بیدارم
ولی عطر تنت را حس نکردم این حوالی هیچ
نمی آیی که تا مرهم شوی بر چشم بیمارم؟
 
 


سه شنبه 14 مهر 1394برچسب:شعر،شعرعاشقانه،شهر شعر, :: 11:2 ::  نويسنده : مهدی        

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک
 
دلم از مهر تو آکنده هنوز
 
دفتر عمر مرا
 
دست ایام ورقها زده است
 
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
 
در خیالم اما
 
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
 
در قمار غم عشق
 
دل من بردی و با دست تهی
 
منم آن عاشق بازنده هنوز
 
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
 
گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند
 
زیر خاکستر جسمم باقیست
 
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
 


جمعه 10 مهر 1394برچسب:شعر غدیرخم-شعر غدیر-شعر عاشقانه-شهر شعر, :: 10:22 ::  نويسنده : مهدی        

دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد
 
دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد
 
دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد
 
«لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد
 
يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد
 
پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد


می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
 
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را
 
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
 
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را
 
بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
 
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
 
بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
 
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
 
حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
 
چونانکه التهاب بیابان سراب را
 
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
 
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


 پاییز:
کودکی هایم ,من تورا بانام مهر شناختم
بزرگ که شدم
باتمام وجود به اسم خزان احساست کردم...
زیبایی اسمت,کابوس شب هایم شده است...
منم سرنوشت برگهایی را پیداکرده ام
که در اوج سرسبزی به خزان می نشینند...
و زرد وخشک میشوند
و در زیر پای رهگذری له میشوند. . . . .