درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 94
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 135
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 115325
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
شنبه 25 آذر 1402برچسب:, :: 15:56 ::  نويسنده : مهدی        

آهسته می شوید یگانه همسرش را

 

با آب زمزم آیه های کوثرش را

 

آهسته می شوید غریب شهر یثرب

 

پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را

 

????????????

 

بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد

 

شمع می میرد و او بار دگر می سوزد

 

یک نفر مثل درختان سپیدار بلند

 

در خیالش همه شب بین دو در می سوزد



شنبه 25 آذر 1402برچسب:"شعر شهادت حضرت فاطمه زهرا" , :: 15:54 ::  نويسنده : مهدی        

در مدینه ماتمی چون ماتم زهرا نبود

 

چون به گلزار نبی جز یک گل زیبا نبود

 

در تمام زندگی داغی برای مرتضی

 

سخت چون داغ عزیزش حضرت زهرا نبود



شنبه 25 آذر 1402برچسب:شهادت حضرت زهرا "شعر" شعر شهادت حضرت زهرا ", :: 15:52 ::  نويسنده : مهدی        

نگاه سرد مردم بود و آتش / صدا بین صدا گم بود و آتش

بجای تسلیت با دسته ی گل / هجوم قوم هیضم بود و آتش . . .



یک شنبه 19 آذر 1402برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : مهدی        

من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
چه امیدی ، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
دل من می سوزد
که قناریها را پر بستند
و کبوترها را
آه کبوترها را
و چه امید عظیمی به عبث انجامید
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی مرد “
ابر باور می کرد
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ