درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 89
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 130
بازدید ماه : 89
بازدید کل : 115320
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
سه شنبه 31 مرداد 1396برچسب:, :: 6:8 ::  نويسنده : مهدی        

خدا و آدم
 
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
 
با تو رازی دارم
 
اندکی پیشتر اَی ...
 
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!
 
زیر چشمی به خدا می نگریست !!
محو لبخند غم آلود خدا
 
دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم: ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!
 
یاد من باش ... که بس تنهایم !!
 
بغض آدم ترکید، ... گونه هایش لرزید !!
 
به خدا گفت :
 
من به اندازه ی ...
 
من به اندازه ی گلهای بهشت .... نه
 
به اندازه عرش ... نه ... نه
 
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من
 
دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
 
خسته و سخت قدم بر می داشت ...
 
راهی ظلمت پر شور زمین ...
 
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
 
نازنینم اَدم ... نه به اندازه ی تنهایی من ...
 
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !!!
 
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
 


سه شنبه 31 مرداد 1396برچسب:, :: 6:0 ::  نويسنده : مهدی        

مهرآفرینا! 
سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم
تا ذره ذره وجودم را به معراج
نگاهت، پرواز دهم
می ایستم به قامت دربرابرت تا عظمتت را سپاس گویم
به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم
و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…
چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست
چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یاد ت…
پروردگارا! دستان دعایم را 
به عرش الهیت برسان ،
دلم را به حلاوت دوستیت
و چشمان باران زده ام رابه دیدارت
نورانی گردان


سه شنبه 31 مرداد 1396برچسب:, :: 5:58 ::  نويسنده : مهدی        
آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را
 
و دریایى غرق نمی کند "موسى" را
کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟!
 
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد
نمی توانند
او که یگانه تکیه گاه من و توست
پس
به  تدبیرش اعتماد کن
به حکمتش دل بسپار
 
و
 
به او توکل کن.
 


سه شنبه 31 مرداد 1396برچسب:, :: 5:53 ::  نويسنده : مهدی        

كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
 
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
 
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
 
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
 
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
 
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
 
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
 
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
 
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
 
شاید این باران كه می بارد شما را تر كند
 


دو شنبه 30 مرداد 1396برچسب:, :: 12:31 ::  نويسنده : مهدی        

خاطره ها را که نمیشود گلچین کرد، هرکدامشان که دلش خواست سرش را می اندازد پایین و می آید به خانه و می رود توی اتاق و دراز میکشد روی تخت و منتظر می ماند خوابم بیاید ، خوابم بیاید و بروم و دراز به دراز خاطره ای که منتظر من است بخوابم.

 

خواطره ها را که نمیشود گلچین کرد، هر کدامشان که دلش خواست می آید و مرورم می کند، آنقدر مرورم میکند که خوابم بپرد، آنقدر که گاهی به سرم میزند سرشان را بگذارم لب باغچه و گوش تا گوش ببرم...

 

میترسم اما، میترسم خونشان بیفتد به گردنم، میترسم یک لکه خون بپاشد روی آستینم، میترسم باقی آنها به خون خواهی آن یکی که کشته ام دارم بزنند و هر شب خاطرهء پاهایم که تکان تکان می خورد بالای دار، خوابهای مادرم را آشفته کند.

 



یک شنبه 29 مرداد 1396برچسب:, :: 10:36 ::  نويسنده : مهدی        

مه ویران دردم 

 

سراوان سردم

 

خزان شرمساره

 

وه رخسار زردم



 

 

 

برای دیدن باقی تصاویر به ادامه مطلب مراجعه فرمایید



ادامه مطلب ...


شنبه 28 مرداد 1396برچسب:, :: 5:42 ::  نويسنده : مهدی        

غزلی از ناصر ندیمی

 

غروب خیس و باران خورده ام بـوی تو را دارد

هـوای خـانـه ی افـسـرده ام بـوی تــو را دارد

 

فضای سینه ام آلـوده ی بغـضی شد و نشکفـت

گل نشـکـفـتـه ی پـژمـرده ام بـوی تـو را دارد

 

مـیـان کـوچـه هـا نـام تـو را فـریـاد می کـردم

گلـوی زخم خنـجر خـورده ام بـوی تـو را دارد

 

چه می شد در میان سینه ام یک لحظه می دیدی

دل تـب کــرده ی آزرده ام بـــوی تــو را دارد

 

در و دیوار خانه،

تسلیت گفتـنـد و ... فهـمیـدی

هـوای خانـه ی افـســرده ام بـوی تـو را دارد! 



پنج شنبه 26 مرداد 1396برچسب:, :: 18:1 ::  نويسنده : مهدی        

چرا زهم بگریزیم،راهمان که یکی است

سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که یکی است

چرا زهم بگریزیم؟دست کم یک عمر

مسیر میکده وخانقاهمان که یکی است

تو گر سپیدی روزی ومن سیاهی شب

هنوز گردش خورشید وماهمان که یکی است

تو از سلاله لیلی من از تبار جنون

اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است

من وتو هردو به دیوار ومرز معترضیم

چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است

اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است

چه باک؟ حرف وحدیث نگاهمان که یکی است



پنج شنبه 26 مرداد 1396برچسب:, :: 12:40 ::  نويسنده : مهدی        

من گرفتار خودم هستم و زندان خودم

هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم

 

پسر نوحم و قربانی طوفان خودم

 

تک و تنها تر از آنم که به دادم برسند

 

آنچنانم که شدم دست به دامان خودم

 

موی تو ریخته بر شانه ی تو امّا من

 

شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم

 

از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست

 

می روم سر بگذارم به بیابان خودم

 

آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است

 

اخوانم که رسیدم به زمستان خودم

 

تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات

 

من گرفتار خودم هستم و زندان خودم

 

شب میلاد من بی کس و کار است ولی

 

باید امشب بروم شام غریبان خودم

 

یاسر قنبرلو



پنج شنبه 26 مرداد 1396برچسب:, :: 5:58 ::  نويسنده : مهدی        

گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر

آن مهر بر که افکنم و آن دل کجا برم

 



سه شنبه 24 مرداد 1396برچسب:, :: 11:14 ::  نويسنده : مهدی        

 

 
زندگی
 
در زندگی 
یک روز هایی میشود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظر ِ " اوی ِ " زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست !؟
 
روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیــــــر شوی
تو لوس شوی و " اوی ِ" زند گیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم 
 
روزی هم می شود
طـــرز نگاهـــــت
لحنِ حرفهایــــت 
نـوع رفتــــــــارت 
ســـــــــرد می شــــــود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ســـت
می خواهی چــــــــیز هایی بفهمی ...
بفــــهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست !؟؟
 
و امان از آن زمانی که
نفهمند 
نفهمند 
نفهمند ... 
به یکباره
به هم می ریــــزی
از هم می پـــاشی
ســـــرد می شوی ...
 
بیــــــــــا جانـم
بیا ...
حواسمان؛ چشمانمان؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به " گُل " زندگیمان باشد ... !
 
 
عادل دانتیســــــم


سه شنبه 24 مرداد 1396برچسب:, :: 11:10 ::  نويسنده : مهدی        

اگر فقط یک سلاح مرگبار بتواند
 قلب مردی را پشت سینه ی پولادینش بدرد،
 آن فقط مرور خاطرات است... 
 


سه شنبه 24 مرداد 1396برچسب:, :: 11:7 ::  نويسنده : مهدی        
ای ابر دل گرفتۀ بی آسمان بیا
باران بی ملاحظۀ ناگهان بیا
 
 چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر
ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا
 
 مگذار با خبر شود از مقصدت کسی
حتی به سوی میکده وقت اذان بیا
 
 شهرت در این مقام به گمنام بودن است
از من نشان بپرس ولی بی نشان بیا
 
 ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی آنکه دلبری کنی از این و آن بیا
 
 قلب مرا هنوز به یغما نبرده ای
ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا


سه شنبه 24 مرداد 1396برچسب:, :: 10:41 ::  نويسنده : مهدی        
روز ...
با کلمات روشن حرف می زند
عصر ...
با کلمات مبهم
شب ...
سخنی نمی گوید
حکم می کند...



یک شنبه 22 مرداد 1396برچسب:, :: 11:26 ::  نويسنده : مهدی        

یک سینه حرف هست ، ولی نقطه‌چین بس است

خاتون دل و دماغ ندارم ... همین بس است

 

یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم

کو شوکران ؟ که زندگی اینچنین بس است

 

عشق آمده‌ست عقل برو جای دیگری

یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است

 

مورم ، سیاوشانه به آتش نکش مرا

یک ذره آفتاب و کمی ذره‌بین بس است

 

ظرف بلور ! روی لبت خنده‌ای بپاش

نذری ندیده را دو خط دارچین بس است

 

ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز

که سوز زخم کهنه‌ی افسار و زین بس است

 

از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات

ما را برای گریه سر آستین بس است

 

شعر از: حامد عسکری



یک شنبه 22 مرداد 1396برچسب:, :: 10:36 ::  نويسنده : مهدی        

اگه خیال تو همش باهام نیس

خلوتمو چرا خراب می کنن؟

چرا راننده تاکسیا همیشه

دوتا کرایه رو حساب می کنن؟

 

اگه خیال تو همه ش باهام نیس

چرا قدم زدنهامو کش می دم؟

چرا غروبا که میرم کافی شاپ

میرم دوتا قهوه سفارش میدم؟

 

دورو برم پره از آدمایی

که داد درد مشترک میزنن

قصدی ندارن ولی با کاراشون

زخمای کهنه مو نمک می زنن

 

گفته بودم گریه بده واسه مرد

غرور زیادش خوبه کم نمیشه

مرد واسه بستن بند کفشش

پاشو بالا میاره خم نمیشه....

 

شعر از: حامد عسکری



یک شنبه 22 مرداد 1396برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : مهدی        

می روم حسرت دریای مرا دفن کنید

اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید

 

لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم

شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید

 

ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند

وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید

 

صخره ام،صخره که دلتا شده از سیلی رود

دل که خـوب است فقط "تا"ی مرا دفن کنید

 

تا پر از روسری و سیب شود شهر شما

زیــــر این خاک غــزل های مرا دفن کنید

 

شعر از: حامد عسکری



شنبه 21 مرداد 1396برچسب:, :: 18:15 ::  نويسنده : مهدی        

چون شیر عاشقی که به آهوی پر غرور

من عاشقم به دیدنت از تپه های دور

 

من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام

آهو بیا و رد شو از این دشت سوت وکور

 

رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات

اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور

 

آواره ی نجابت چشمان شرجی ات

توریست های نقشه به دست بلوند و بور

 

هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی

انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"

 

دردی دوا نمی کند از من ترانه هام

من آرزوی وصل تو را می برم به گور

 

مرجان ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد

از آنچه رفت بر سر این دل، دل صبور

 

تعریف کردم از تو، تو را چشم می زنند

هان! ای غزل بسوز که چشم حسود کور

 

شعر از: حامد عسکری

 



شنبه 21 مرداد 1396برچسب:, :: 18:9 ::  نويسنده : مهدی        

 

هر بار خواست چای بریزد نمانده ای

رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای

 

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار

با واسطه "سلام" برایش رسانده ای

 

حالا صدای او به خودش هم نمیرسد

از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

 

دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است

گفتند باز روسری ات را تکانده ای

 

میخندی و برات مهم نیست ... ای دریغ

من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای

 



پنج شنبه 19 مرداد 1396برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : مهدی        

ندا به حق علي و دعا به حق علي

 

دوا به حق علي و شفا به حق علي

 

چه سرفرازم و آقا شدم براي خودم

 

بلند ميشود و افتاده پا به حق علي

 

گداي كوچه ي زهرا شدم عزيز شدم

 

بزرگ ميشود اينجا گدا به حق علي

 

عجيب نيست اگر باز هم دري واشد

 

نجات داده مرا بارها به حق علي

 

مگر نه اينكه هميشه خجالتم دادي

 

مگر نه اينكه تو گفتي بيا به حق علي

 

چه خوب دست من و دامنت گره خورده

 

شده ست اين گره ي بسته وا به حق علي

 

تمام حاجتم اين بود آشتي با تو

 

شده ست حاجت كهنه روا به حق علي

 

اگر كه پرده بيفتد چه آبرو ريزي ست

 

مريز آبرويم را خدا به حق علي

 

به من ز ِ اَخم تو آنقدر عرصه تنگ آمد

 

بگير تنگيِ قبر مرا به حق علي

 

به حق فاطمه كه پيش زينبش ميگفت

 

بلند ميكنم اين شانه را به حق علي



پنج شنبه 19 مرداد 1396برچسب:, :: 10:3 ::  نويسنده : مهدی        

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است

لیک دیوانه تر از من،دل شیدای من است

آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون

نیش آن خار که از دست تو در پای من است

رخت بربست ز دلشادی و هنگام وداع

با غمت گفت که:یا جای تو یا جای من است!

جامه ای را که به خون رنگ نمودم امروز

برجفا کاری تو شاهدِ فردایِ من است

سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود

با همه جور و ستم،همت والای من است

دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل

من به فکر دل و خلقی به تماشای من است

آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز

پای پر آبله بادیه پیمای من است

 

#فرخی_یزدی



پنج شنبه 19 مرداد 1396برچسب:, :: 9:55 ::  نويسنده : مهدی        

پیش بیا پیش بیا پیش تر

 

تا که بگویم غم دل بیشتر

 

 

 

دوست ترت دارم از هر چه دوست

 

ای تو به من از خود من خویش تر

 

 

 

دوست تر از آنکه بگویم چقدر

 

بیشتر از بیشتر از بیشتر

 

 

 

داغ تو را از همه دارا ترم

 

درد تو را از همه درویش تر

 

 

 

هیچ نریزد به جز از نام تو

 

بر رگ من گر بزنی نیشتر

 

 

 

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

 

تا نشود قافیه اندیشتر

 

 



چهار شنبه 18 مرداد 1396برچسب:, :: 10:52 ::  نويسنده : مهدی        

 

گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو

شرح دهم غم ترا، نکته به نکته مو به مو

از پی ديدن رخت همچو صبا فتاده ام

کوچه به کوچه در به در، خانه به خانه کو به کو

 

 



چهار شنبه 18 مرداد 1396برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : مهدی        

 

شاید که انــــــــــــــــــــدکی بنشـیند کنار تو

اما کسی که بار ســــــــــــفر بست، می رود

از کـــــــمترين تکان تنش رنــــــــــج میکـشی

وقتی که پیش ازین به تو گفته ست می رود



چهار شنبه 18 مرداد 1396برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : مهدی        

 

بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم

تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم

بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم

قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم



چهار شنبه 18 مرداد 1396برچسب:, :: 10:36 ::  نويسنده : مهدی        

 

آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر آنم که از تو بگریزم



چهار شنبه 18 مرداد 1396برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : مهدی        

عمر گذشت و همچنان، داغ وفاست زندگی

زحمت دل کجا بری؟ آبله پاست زندگی

دل به زبان نمیرسد، لب به فغان نمیرسد

کس به نشان نمیرسد، تیر خطاست زندگی



سه شنبه 17 مرداد 1396برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده : مهدی        

  همه زندگيم " درد" است؛ درد...

 

   نمي دانم عظمت اين كلمه را درك مي كني يا نه؟

 

  وقتي مي گويم درد،

 

  تو به دردي فكر نكن كه جسم انسان ممكن است از يك بيماري شديد بكشد...

 

  نه؛ روحم درد مي كند...



سه شنبه 10 مرداد 1396برچسب:, :: 18:12 ::  نويسنده : مهدی        

 

 

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند

 

مردم صدای آمدنت را شنیده اند

 

زیباتر از همیشه شده آستان تو

 

آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند

 

...

 

ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا علیه اسلام مبارکباد.

 

برای دیدن باقی متنها به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب ...


سه شنبه 10 مرداد 1396برچسب:, :: 10:1 ::  نويسنده : مهدی        

 سیدی هر چه بودم و هستم

به ضریح تو دست دل بستم

 

 

تو رئوفی و من زمین‌خورده

تو بلندی و من همه پستم

 

 

بس که بگرفته‌اید تحویلم

فکر کردم که از شما هستم

 

 

عهد بستم دگر گنه نکنم

باز هم عهد خویش بشکستم

 

 

عوض آنکه دست رد بزنی

باز بگرفتی از کرم دستم

 

 

روز اول اجازه‌ام دادید

بر شما خانواده پیوستم

 

 

آتش ار سوزدم نمی‌فهمم

بس که از کوثر تو سرمستم

 

 

نگذاری بَرند در نارم

به همه گفته‌ام رضا دارم



دو شنبه 9 مرداد 1396برچسب:, :: 9:42 ::  نويسنده : مهدی        



دو شنبه 9 مرداد 1396برچسب:, :: 9:42 ::  نويسنده : مهدی        



یک شنبه 8 مرداد 1396برچسب:, :: 4:9 ::  نويسنده : مهدی        

 

 

ای طفل بی گناه که راحت نبوده ای

بیست و چهار ساعت ازین بیست و چند سال

گیرم که پیر گردی و در تنگنای دهر

با مردم زمانه بسازی هزار سال

آیا میان این

همه اندوه و درد و رنج

هرگز تفاوتی کند امسال و پارسال



جمعه 6 مرداد 1396برچسب:, :: 5:25 ::  نويسنده : مهدی        

دلم برات تنگ شده بی معرفت

تو نیستیو گریه شده یه عادت

دلم برات تنگ شده خیلی زیاد

دلم بجز تو هیچکسو نمیخواد

اینقده گریه کردم این شبارو

قسم دادم خدارو به خدارو

چه غصه ها که از غم تو خوردم  

عطر تورو خونه به خونه بردم

من به تو دل دادمو دل سپردم

نبودیو ندیدی بی تو. . . . . مردم

 

 

 



پنج شنبه 5 مرداد 1396برچسب:, :: 12:47 ::  نويسنده : مهدی        

حمید مصدق

 

ديدم او را آه بعد از بيست سال

 

گفتم : اين خود اوست، يا نه، ديگري ست

 

چيزكي از او در بود و نبود

 

گفتم : اين زن اوست ؟ يعني آن پري ست ؟

 

 

 

هر دو تن دزديده و حيران نگاه

 

سوي هم كرديم و حيرانتر شديم

 

هر دو شايد با گذشت روزگار

 

در كف باد خزان پرپر شديم

 

 

 

از فروشنده كتابي را خريد

 

بعد از آن اهنگ رفتن ساز كرد

 

خواست تا بيرون رود بي اعتنا

 

دست من بود در را برايش باز كرد

 

 

 

عمر من بود او كه از پيشم گذشت

 

رفت و در انبوه مردم گم شد او

 

باز هم مضمون شعري تازه گشت

 

باز هم افسانه مردم شد او



یک شنبه 1 مرداد 1396برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : مهدی        

با دوست کنجِ فقر بهشتست و بوستان

 

 

بی دوست خاک بر سرِ جاه و توانگری...

 

 



یک شنبه 1 مرداد 1396برچسب:, :: 9:48 ::  نويسنده : مهدی        

امان از دل که می‌گوید بزن بر طبل رسوایی

 

 

 

 

 

ولی دیوانگی‌های مرا گردن نمی‌گیرد ... !



یک شنبه 1 مرداد 1396برچسب:, :: 9:43 ::  نويسنده : مهدی        

بوي باران ، بوي نم ، يك كوچه ي تنها و من

بغض سنگين، بوي غم، يك عالمه رؤيا ومن

 

وقت رفتن چشم من پاي دلت افتاده بود

چشم گريان، دست لرزان،شد دلي رسوا ومن

 

همچو يعقوب از فراقت ديده ام خشكيده است

بوي پيراهن ز كنعان، منتظر ، شيدا و من

 

دل ، غزالي خسته، پايش بسته در زنجير عشق

عشق را اما چه سود؟ از رفتنت سودا و من

 

تا تو رفتي گرد غم بر روح و بر جانم نشست

كِي شود آرام اين دل ؟ چشم بر فردا و من.



یک شنبه 1 مرداد 1396برچسب:, :: 9:40 ::  نويسنده : مهدی        

حال من بی تو ندانی که چه حالیست! خراب

 

 

همچو بم در تن خود ریخته ام دیده پر آب...