درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 115239
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
دو شنبه 16 مرداد 1402برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : مهدی        

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت!
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دلهای مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی پر از نور بود
همه شوق بودی همه شور بودم
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم
و رازی نهفتیم!
چه خوش لحظه هایی که "میخواهمت" را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!
دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم.
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.
چه خوش لحظه هایی که درهم وزیدیم.
چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق
چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم!
چه شب ها چه شب ها که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترن
یاس و نسرین
ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم.
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
ازین خاکیان دور بودی.
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا
بر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالی
چه مغرور بودم ... چه مغرور بودم...!
من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم.
من و تو به سوی افق های ناآشنا پر کشیدیم.
من و تو ندانسته ندانسته
رفتیم و رفتیم و رفتیم
چنان شاد خوش گرم پویا
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم!
دریغا دریغا ندیدیم
که دستی در این آسمان ها
چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!
دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم
که آب و گل عشق با غم سرشته ست!
فریب و فسون جهان را
تو کر بودی ای دوست
من کور بودم...!
از آن روزها آه عمری گذشته ست
من و تو دگرگونه گشتیم
دنیا دگرگونه گشته ست!
درین روزگاران بی روشنایی درین تیره شب های غمگین
که دیگر ندانی کجایم
ندانم کجایی!
چو با یاد آن روزها می نشینم
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانم
سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم:
نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت
نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دل های مارا
به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد...
پر از مهر بودی پر از نور بودم!



دو شنبه 16 مرداد 1402برچسب:, :: 20:16 ::  نويسنده : مهدی        

توبه - فاضل نظری

در توبه مرا گفت که برگیر شرابی
ساقی تو که خود بیشتر از خلق خرابی

این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر
جز دوری آن ماه ندیده ست عذابی

من عارف دلتنگم  یا زاهد دلسنگ
هر روز نقابی زده ام روی نقابی

یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامه ی اعمال من مست ثوابی

ساقی، همه بخشوده ی یک گوشه چشمیم
آنجا که تو باشی چه حسابی، چه کتابی؟



دو شنبه 16 مرداد 1402برچسب:, :: 20:9 ::  نويسنده : مهدی        

می خرامد غزلی تازه در اندیشه ی ما

شاید آهوی تو رد می شود از بیشه ی ما

 

دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند

دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ی ما

 

اگر از کشته ی خود نام و نشان می پرسی

عاشقی شیوه ی ما بود و جنون پیشه ی ما

 

سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود

حک نمی کرد اگر نام تو را تیشه ی ما

 

ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک

چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ی ما

 

 

"فاضل نظری"



جمعه 30 تير 1402برچسب:, :: 19:56 ::  نويسنده : مهدی        

پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید

تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید

دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید

بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید

آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید

با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید

بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید

آن کمان دار که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته این قدر چرا شاد به دادم برسید



جمعه 5 خرداد 1402برچسب:, :: 5:42 ::  نويسنده : مهدی        



یک شنبه 3 ارديبهشت 1402برچسب:کوردی " کردی" شعر ایلامی " ایلام" , :: 23:4 ::  نويسنده : مهدی        

شێعر "ئه‌ێ که‌ڵه‌گه‌ێ ده‌روه‌ن دڵ " له‌ "موحسن زارعی"

 

سه‌ر ئه‌للوو،دل بره من،عاشق زارد هاتگه
ئه‌ێ که‌ڵه‌گه‌ێ ده‌روه‌ن دل! وه‌خت شکارد هاتگه
تا که‌ێ من و حه‌سره‌ت ت، تاکه‌ێ تن و و زامه‌ت دل؟
باوه سه‌رین دووسه گه‌د،ک بێ قه‌رارد هاتگه
تا بته‌کێ تووز دڵت ئه‌سر چه‌وم هاوردمه
باخ هه‌له‌ت مه‌نزله گه‌م!ئه‌ور وه‌هارد هاتگه
نه‌ۊش تنی چۊ که‌س تر جام خیالم بگره ده‌س
دل نۊه‌ته‌نم بکام نم،چۊنه خمارد هاتگه
باو بنوره دل منه،چه‌ن هه‌زه‌و عشق تنه
ئه‌ر ئه‌مروو سه‌ئرێ نه کێ، دی که‌ێ وه‌کارد هاتگه
وت بچوو وه «خاس عه لی»،لیوه شه‌فا ده‌ێ وه خودا!
ده‌س بره‌س زریه نی یم ئیقه زه‌وارد هاتگه



یک شنبه 3 ارديبهشت 1402برچسب:کوردی " کردی" کلهری ", :: 22:56 ::  نويسنده : مهدی        

شێعر "گلاریژان ِ داران" له‌ "موحسن زارعی"

 

مه چوو! ئه‌ور وهارانم له شووند 
گلاریژان ِ دارانم له شووند
خه‌مین و خه‌م له شوون و رۊ وه مه‌رگم
خوه‌ره زه‌رده‌ی ئیوارانم له شووند
ت هاتی روو‌شناو  بۊ رووزگارم
تیه‌ریکان شه‌وارانم له شووند
هه‌ناسه‌ی سه‌ردمه بی تو، گلاره‌م!
گرفتار په‌ژارانم له شووند
له شووند له‌ی ولاته چۊ بمینم
خه‌ریو بین یارانم له شووند
په‌ریشان و و په‌شیو و بی په‌لامار
هه ‌ژارِ وێڵِ شارانم له شووند


سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:53 ::  نويسنده : مهدی        

رادمردی مهربان با دست های پینه دار
در میان کوچه های شهر غربت رهسپار

کیسه های نان و خرما روی دوش خسته اش
کیست این مرد غریبه ، با لباسی وصله دار؟

کهکشان ها شاهد غم های بی اندازه اش
ماه می گرید برایش چون دل ابر بهار

نیمه شب ها لابه لای نخل ها گم می­شود
چاه می داند دلیل گریه های ذوالفقار

در کنار چاه هرشب ایستاده جبرئیل
تا تکاند از سر دوش علی گرد و غبار

چند سالی هست بعد ماجرای فاطمه
لرزشی افتاده بر آن شانه های استوار

قامت سرو بلندش در هلال افتاده است
زیر بار رنج های تلخ و سخت روزگار

جای رد ریسمان های زمخت فتنه ها
سال ها مانده است بر دست کریمش یادگار
***وحید قاسمی***



سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:49 ::  نويسنده : مهدی        

دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت
***علی اکبر لطیفیان***



جمعه 19 فروردين 1402برچسب:, :: 1:14 ::  نويسنده : مهدی        

تولدم مبارک