آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
شعر
شعر
سخت است !!!
خبر خیر تو از نقل حریفان سخت است
حفظ حالات من و طعنه آنان سخت است
لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر ... نگهداری باران سخت است
کشتی کوچک من هرچه که محکم باشد
جستن از عرصه هول آور طوفان سخت است
ساده عاشق شده ام، ساده تر از آن رسوا
شهره شهر شدن با تو چه آسان ... سخت است
ای که از کوچه ی ما می گذری، معشوقه!
بی محلی سر این کوچه دو چندان سخت است
زیر باران که به من زل بزنی، خواهی دید :
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
کوچه مهر - سر نبش - کماکان باران .....
دیدن حجله ی من، اول آبان سخت است
... کاظم بهمنی ... دو شنبه 15 مرداد 1397برچسب:, :: 6:18 :: نويسنده : مهدی
بهای دل سپردن
من از هستی نمی خواهم به جز پیش تو مردن را
نمی خواهم خوراکی جز غم عشق تو خوردن را
تو را میخواهم آنگونه که گویی جسم، روحش را
جدایی ناپذیر و تنگ ..... یکدیگر فشردن را
بدون تو، تنفس هم ملال آورترین چیز است
تو شیرین می کنی اما، شرنگ تلخ مردن را
بمیران! زنده کن! فرقی ندارد، باز می خوانم
هزاران بار دیگر، با تو شعر دل سپردن را
مرا از عشق می ترسانی و غافل از آنی که
برای ماهیان ساده است، مشق آب خوردن را
به مرده شور بسپاری تنم، آنجا که یارایش
نباشد بار سنگین غمت، بر دوش بردن را
دلت می آید آیا با چنین شاگرد عشقِ خود
همیشه بازگویی درس بی روحِ فسردن را ؟!؟
تو که این را برای من، نمی خواهی غزلبانو :
خیال با تو بودن، با خودم، بر گور بردن را
اگرچه خوب می دانم که تا بوده، چنین بوده
که عاشق می دهد آخر، بهای دل سپردن را
... علی محمد محمدی ...
چهار شنبه 3 مرداد 1397برچسب:, :: 7:13 :: نويسنده : مهدی
شعر ولادت امام رضا(ع) غلام رضا سازگار
مرده از فیض تو احیاگر جان می گردد
عالم پیر از این نشئه جوان می گردد
سر تسلیم به پای تو فرود آوردم
که به انگشت ولای تو جهان می گردد
تا نهد چهره به خاک قدم زوّارت
سنگ از دامنۀ کوه، روان می گردد
با تولاّی تو چون سینۀ دریا به کلیم
وادی خوف و خطر مهد امان می گردد
هر کجا نام خراسان تو آید به زبان
اشک شوق است که از دیده، روان می گردد
سجده بر گنبد زرّین تو آرد خورشید
که به امواج فضا نورافشان می گردد
آهوئی را که تو ضامن شوی ای ضامن خلق
خاک او سرمۀ صاحب نظران می گردد
همه اعضای وجودم نه سر هر مویم
به ثنای تو سراپای زبان می گردد
نقش شیر از نگه نافذ تو شیر شود
گرگ در خطّۀ طوس تو شبان می گردد
همچو بلبل که کند دور و بر گل پرواز
گرد گلدستۀ صحنینتو جان می گردد
دیده از هستی خود بلکه زخود می پوشم
تا که چشمم به رواقت نگران می گردد
با تو از آتش دزوخ گل جنّت روید
بی تو گلخانۀ فردوس، خزان می گردد
زائر کوی تو آرد به خداوند طواف
دل من گِرد مزار تو از آن می گردد
آسمان ها به طواف حرمت مشغولند
تا که بر گرد زمین چرخ زمان می گردد
تیغ با معجز ابروت کند کار سپر
تیر از گردش چشم تو کمان می گردد
ناز بر جان کند و فخر فروشد به بهشت
تن هر کس که به خاک تو نهان می گردد
کافر ارنام رضا را ببرد در دوزخ
دوزخ از فیض دمش رشک جنان می گردد
روز پرواز کتب پای صراط و میزان
کرم و لطف تو بر خلق عیان می گردد
لاله از خشت طلای تو برون آرد سر
سنگ با معجز تو درّ کران می گردد
موسی از طور تو بانگ ارنی می شنود
عیسی از شوق تو بی تاب و توان می گردد
گر چه حجّ فقرائی به طواف حرمت
تا ابد دایرۀ کون و مکان می گردد
گر به بازار جهان خلق جهان سود آرند
همه بی مهر ولای تو زیان می گردد
می دهد روی خدا را به همه خلق نشان
هر که در کوی تو بی نام و نشان می گردد
هر که بر پنجره های حرمت گیرد دست
پنجه اش عقده گشای همگان می گردد
روح بخش دل و جان است و روان قرآن
هر کجا وصف ثنای تو بیان می گردد
تا کند نغمه سرایی به ثنایت (میثم)
گرد او روح ملک، رقص کنان می گردد می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود که در این شعله بیدار روشنگر شب های بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله که به جز یاد تو، گر هیچ کسم هست حاشا که به جز عشق گر هیچ کسم بود
سیمای مسیحائی اندوه تو، ای عشق در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم رفتم به خدا گر هوسم بود، بسم بود.
"فریدون مشیری"
دو شنبه 11 تير 1397برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : مهدی
بعد از تو
تا همیشه
شب ها و روزها
بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما
اما ...
پشت دریچه ها
در عمق سینه ها
خورشید ِ قصه های تو
همواره روشن است ...
"فریدون مشیری"
دو شنبه 11 تير 1397برچسب:, :: 11:5 :: نويسنده : مهدی
غریبه
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود من جاودانیم که پرستوی بوسه ات بر روی من دری ز بهشت خدا گشود اما چه میکنی دل را
که در بهشت خدا هم غریب بود.
دو شنبه 11 تير 1397برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : مهدی
در صبح آشنایی شیرین مان تو را گفتم که مرد عشق نئی! باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی هنوز هم می خواهمت چو روز نخست ولی چه سود؟
می خواستی به خاطر سوگندهای خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی
می خواستی به پاس صفای سرشک من اینگونه دلشکسته به خاکم نیفکنی
پنداشتی که کوره سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟
پنداشتی که یاد تو ، این یاد دلنواز در تنگنای سینه فراموش می شود؟
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور من شب چراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست خورشید جاودانی دنیای دیگرم!
سه شنبه 29 خرداد 1397برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : مهدی
درست مثلِ دو چشمِ تو مست و هشیارم نه خواب میروم از دوری ات، نه بیدارم
شبیهِ پنجره های نشسته در باران غمِ تو دارم و از بغض و گریه سرشارم
کسی کجاست ببیندچگونه میشکنم؟ کسی کجاست ببیند چگونه میبارم؟
عزیزِ من که چو گیسوی تو پریشانم عزیزِ من که به هجران تو گرفتارم
اجازه هست بگویم که عاشقت هستم؟ اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟
محمود اکرامی سه شنبه 29 خرداد 1397برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : مهدی
شبیه چشمه -ولی بیت بیت- می جوشم که مدتی ست روان نیست روح مغشوشم
همین که شیوه ی شعرانگی گرفتم، آه روند زندگی از اصل شد فراموشم
خدا نخواست سرم داد مرگ را بزند و چند قطره جنون ریخت در سر و گوشم
همین خوش است که با اینکه رد شدی از من هنوز ردّ تو مانده ست روی آغوشم
غمت تمام مرا از تن خودم کنده ست که خود قبای برازنده ای ست بر دوشم
کسی که نیست عزادار مرگ قلب کسی خودم برای دل خود سیاه می پوشم
محمدجواد قیاسی چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 5:12 :: نويسنده : مهدی
درد دلهام برای تو حسین بسیار است
بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است
خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط
بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است
ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی
قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است
حسن از کوچه چه دیدست که لکنت دارد
که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است
به ابالفضل سپردم که کنارت باشد
او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است
بیشتر از همه دلواپس زینب هستم
که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است
زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا
اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است |
|||
![]() |